35 هفته و 3 روز
سلام دختر گلم ... جات راحته عزیز دلم ... نمیدونی چقدر این روزا برام سخت میگذره هر روزش 1 سال طول میکشه ... دیگه 17 روز بیشتر نمونده ... بابایی که روز شماری میکنه و هی روزارو کمتر میگه دلش کوچیک شده و دیگه صبر نداره ... امروز که می گفت انشالله دخترم به دنیا اومد با خودم میبرمش محل کار فکرش و بکن بابایی آغوشی ببنده شمارو ببره محل کار ... ماشالله با اون قد و هیبتش دیدنی میشه ها ... از دوست داشتن زیاده دیگه ... راستی دیروز تولد بابایی بود یعنی 26 آذر ماه ... امسال نشد سوپرایزش کنم و براش تولد بگیرم ولی انشالله سال دیگه دو نفری سوپرایزش میکنیم ... شب قبلش با هم رفتیم بیرون منم هدیه تولد براش کفش چرم خریدم به قول قدیمیا دشمن ریز پاهاش انشاا...