نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

روزنه های امید

نازنین زهرا

سلام دختر گلم ... امروز می خوام  دومین عکس من و شما و بابایی و بذارم ... اولین عکس سه نفره ما زمانی بود که شما  یک ماه تو دل مامانی خونه کرده بودی و ما نمیدونستیم رفته بودیم کیش ... همونجا هم کلی عکس 3 نفره انداختیم ... دومین عکس سه نفره ی ما هم 29 شهریور قبل رفتن به تالار برای عقد عمه فهیمه جون بود ... شما تو این عکس 22 هفته هستی دختر گلم ... انشالله از آخرای دی دیگه عکس های خودت و میذارم ... انشالله سالم و صالح به دنیا میای... دوست داریم دختر گلم ... هر روز ثانیه هارو کنار میذاریم تا روزی که چشمهای نازت و به روی دنیای ما باز کنی ... تو بعد خدا همه ی داشته های زندگی من و بابایی هستی ... من و ب...
11 مهر 1392

من همه ی نیازم نگاه توست ...

نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم ... نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی ... در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ... پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ... کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ... باز کن درکه جز این خانه مرا نیست پناهی ... .... به قول شاعر ، چه بخوای چه نخوای من بندتم ... چه بخوای ، چه نخوای دوست دارم ... همیشه همیشه ها دستم به سمتت بلنده ... به غیر در خونه ی تو کجا برم ... اصلا کجا دارم برم ... کجا بهتر از پیش تو ... تویی که هیچ گدایی و دست خالی رد نمیکنی ... مهربونم منم گدای نگاهتم ... خدای خوبم اگه همه ی عالم بگن نمیشه من ایمان دارم تو بخوای میشی ... این روزها در...
10 مهر 1392

یعنی میشه منم دوباره مادر بشم ... اما یه مادر واقعی؟؟؟

عاقبت در یک شب از شب های دور/کودک من پا به دنیا می نهد/آن زمان بر من خدای مهربان/نام شور انگیز مادر می نهد/بینمش روزی که طفلم همچو گل/در میان بسترش خوابیده است/بوی او چون عطر پیک یاس ها/در مشام جان من پیچیده است/پیکرش را می فشارم در برم/گویمش چشمان خود را باز کن/همچو عشق پاک من جاوید باش/ در کنارم زندگی آغاز کن... ...
7 مهر 1392

خدایا

خدا ........................... چقدر زیباست این واژه ..... خدایا.............. حرف حرف خداییت را دوست دارم. کجای این برهوت دنیا گمت کردم؟ که این چنین در میان جمله ها ،واژه واژه می جویمت؟ تو نیز مرا گم کرده ای ؟ نه مگر میشود !؟ تو هر روز صبح و شام ، در تاریکی و روشنایی ، همه جا و هر لحظه مرامی خوانی ... اما من ....اما من بی آنکه توجه ای کنم بی آنکه بشنوم ....نه نه دروغ است میشنوم و نشنیده میگیرم از کنار آوای صدایت میگذرم... بی درنگ....................................... چقدر غریبی............ چقدر دوستم داری و من چه نا...
7 مهر 1392

فرشته نازم

فرشته نازو کوچولوی من , بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم ... عزیز دلم ... مامان دلش خیلی کوچیک شده , مخصوصا بعد فرشته شدنه داداشت تحملم کم شده , مامانی از خدای مهربونیها بخواه هر چه زودتر شمارو تو دلم و بعد تو بغلم بذاره ... خیلی دوست دارم ...
7 مهر 1392

خدای من در همین نزدیکیست

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست… نه در آن بالاها! مهربان، خوب، قشنگ… چهره‌اش نورانیست گاه‌گاهی سخنی می‌گوید، با دل کوچک من، ساده‌تر از سخن ساده من او مرا می‌فهمد‌! او مرا می‌خواند، او مرا می‌خواهد، او همه درد مرا می‌داند… یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می‌نگرم، آن زمان رقص‌کنان می‌خندم… که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است. او خدایست که همواره مرا می‌خواهد، او مرا می‌خواند او همه درد مرا می‌داند… ...
7 مهر 1392

خدایا همه امیدم تویی

سلام عزیز دلم ...مامانی امروز بعد کلی کلنجار با خودم تصمیم گرفتم این وبلاگ و درست کنم ... میوه دلم نمیدونم خدای مهربون کی می خواد شمارو تو دلم بذاره ... اما من امید دارم به خدا ... چون حالا یه فرشته پیش خدا دارم که واسه مامانش دعا میکنه ... عزیز دلم میدونم که داداش امیر عباست که الان ٢١ روزه فرشته شده و رفته پیش صاحب اصلیش , از خدا می خواد که  تورو , تو دلم بذاره و کمک کنه که سالم و صالح بزرگ بشی ... الهی آمین ...
7 مهر 1392