نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

روزنه های امید

 

یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة

عاقبت در یک شب از شبهای دور ... کودک من پا به دنیا می نهد

آن زمان بر من خدای مهربان ... نام شورانگیز مادر می نهد

تولد دوسالگی

تولد دوسالگی نازنین زهرای عزیزم 8 دی 94 تم زنبوری  اینم از تولد 2 سالگی دخمل نازم با تم زنبوری که مامانی با عشق برات درست کردم . یکماه قبل از تولدت کلی عکس کیک بهت نشون دادم و خودت کیک زنبورو انتخاب کردی , بعد اون چندتا مدل کیک زنبور بهت نشون دادم و شما بین اونا این کیک و انتخاب کردی , من و بابایی هم همیشه به نظر شما احترام میذاریم و از وقتی که تونستی حرف بزنی و نظر بدی من و بابا تو انتخاب لباسا و لوازمت نظرت و میپرسیم و شما همیشه خوش سلیقه بودی به قول خودت مامانی بذار ست کنم ... قربون ست کردنت برم که همه چی و با هم ست میکنی دختر زیبای من ... راستی تل زنبوری هم خودم برات درست کردم وهر کی میخواست عکس بگیره تل رو  روی سرش...
2 مهر 1395

تولد یکسالگی دختر نازم

تولد یکسالگی نازنین زهرای نازم با تم کیتی دختر قشنگ تم تولدتو مامانی با عشق برات درست کردم .. صبح تولد وقتی پاشدی و بادکنکهارو دیدی از ذوقت چهاردست و پا وسط بادکنکا ول وول میخوردی و من با دیدنت عشق میکردم ... دست عمه جون درد نکنه زحمت خرید کیک افتاد به گردنش , همه جارو گشت ولی کیک کیتی پیدا نکرد انگار همون روز هیچ شیرینی فروشی کیک کیتی پخت نکرد...   اینم ژله تزریقی تولدت دست پخت مامان زینب ...
2 مهر 1395

بعد از حدود 2 سال باز هم مینویسم از روزمرگی های مادر دختری...

سلام عزیزتر از جانم ... امروز بعد از مدتها دوری از سایت و نوشتن خاطراتت تو فضای مجازی تصمیم گرفتم راهی که عاشقانه شروع کرده بودم و ادامه بدم و روزمرگی هامونو مجدد ثبت کنم ...  2 سال 9 ماه از زمینی شدنت میگذره , من و بابایی هرروز بیش تر از روز قبل عاشقت میشیم و برای بزرگ کردنت نقشه میکشیم و تلاش میکنیم , وجود نازنینت ثمره عشق 8 ساله من و بابا علیه و با بودنت زندگی ما خوشرنگ تر میشه ...  دختر مهربونم 2 سال و 9 ماهه که هر روز صبح با صدای مامان گفتنت از خواب بیدار میشم و دیدن چشمهات نیرو میگیرم وقتی از چیزی ناراحتم میای بغلم میکنی , بوسم میدی و میگی مامان غصه نخور من دوست دارم پیش خودم میگم بیخیال غصه دنیارو وقتی خدا بهت یه فر...
2 مهر 1395

تازه هایی درباره ی نازنین زهرای 10 ماهه

سلام دختر زیبا روی من ... فرشته ی نازم  حدود 2 ماه از جشن دندونی شما میگذره ... ببخش که نتونستم از این زودتر وبلاگت و به روز کنم الانم  که دارم به روز میکنم شما خواب هستی و من از فرصت دارم استفاده میکنم ... خوب عزیزم بیدار شدی داری به ذستات نگاه میکنی ،‌الانم لب تاپ و دست من دیدی دستت و بلند کردی که بغلت کنم...  خوب یه خورده شیر خوردی و داری با اسباب بازی هات بازی میکنی  منم میخوام تند تند برات پست جشن دندونیت و بذارم ... قبل هه بگم امروز جمعه 2 آبان 93 شما تو 10 ماه هستی و ماشالله روز به روز بزرگتر و شیرین تر شدی و کارای جدید میکنی یه دو روز هم هست سرما خوردی مامان و بابا غصه دار کردی  اما خدارو شکر الا...
2 آبان 1393
1450 10 18 ادامه مطلب

همیشه برای من قشنگترینی

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت مامان دورت بگردم  ببخش که نشد بیا برات بنویسم ماشالله مگه وقت میذاری برام عزیز دلم... الانم که دارم برات می نویسم ساعت 12 شب 19 تیر ماه شما خوابیدی ... امروز 11 روز از ماه مبارک رمضان گذشت و من به خاطر شما نتونستم روزه بگیرم البته خدای مهربونم  اجازه داده وه تا مامانای مهربون به نی نی های نازشون شیر میدن روزه نگیرن... البته دختر گلم مامانی تا سعی دارم سحر بلند میشم و دعا میخونم ولی بعضی شبها از خستگی زیاد خواب می مونم و شما من و برای نماز صبح بیدار میکنی اینم از نعمت های داشتن دختر گلی مثل شماست ... از اتفاقات این مدت که 8 تیر شما 6 ماهت  تموم شد و شما وارد ماه هفتم شدی ماااشالله ...
19 تير 1393
2002 16 30 ادامه مطلب

خواب یک فرشته

جانک من سلام ... گل مامان خیییییییییییییییییییییییلی دوست دارم ... امروز تو این پست می خوام عکس از خوابیدنت بذارم از بدو تولد تا الان که 5 ماه و 14 روزته ... من فدای خوابیدنت فرشته ی ناز من ...   ...
22 خرداد 1393
1799 15 42 ادامه مطلب

پنج تا شش ماهگی

سلام قند عسل مامان ... الان که دارم برات مینویسم ساعت 1:33 بامداد پنجشنبه 15 خرداد 93 من و شما خونه تنها هستیم ، بابایی رفته بیرون و هنوز نیومده شما تو گهوارت لالا کردی ،‌منم از این فرصت استفاده کردم تا برات بنویسم ...                      دختر طلای مامان ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی و کارات هم شیرینتر میشه ، وابستگیت بهم خیلی زیاد شده و فقط تا 5 دقیقه بیشتر دوری مامان و تحمل نمیکنی و به گریه می افتی ،‌مامانی منم خیلی دوست دارم دلم میگیره اگه نبینمت حتی وقتی شب خوابیدی تند تند میام نگات میکنم تا آروم بگیرم گاهی تو خواب اینتقدری بوست میکنم که بیدار میشی و نگام...
15 خرداد 1393
1624 14 25 ادامه مطلب

نازنین زهرا و دومین مسافرت دوروزه

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات می نویسم ساعت 12:35 دقیقه نیمه شبه 21 اردیبهشت 93 هست و شما تو گهوارت لالا کردی و منم از این زمان استفاده بهینه کردم و اومدم تا خاطرات چند روز گذشته رو برات ثبت کنم ... نازی زهرای مامان شما 18 اردیبهشت با مامان و بابایی و خانواده بابا (‌ آقا جون ،‌مامان جون زهرا ،‌ عمو مهدی ،‌ آقا سید و عمه فهیمه جون )‌راهی ییلاقات سیاهکل شدیم ،‌یه مکان زیبا و خوش آب و هوا ،‌آقا جون اینا جلوتر حرکت کرده بودن و من و شما و بابایی ساعت 6 غروب از خونه راه افتادیم و تا از شهر خارج بشیم حدودا ساعت 7:30 غروب بود از رشت تا مقصد که روستایی تو دل کوه به نام تاریک دره بود حدود 3 ساع...
22 ارديبهشت 1393
2554 14 36 ادامه مطلب

ورود به پنج ماهگی

سلام دختر طلای من ... امروز 10 اردیبهشت 1393 ساعت 3:59 دقیقه  بعد از ظهر روز چهارشنبه شما خوابیدی و من با پاهام دارم گهوارت و تکون میدم البته الان بلند شدی و داری گریه میکنی کم کم داری می خوابی البته بالالایی من و غر غر خودت ، نخیر بیدار شدی انگار قصد نداری لالا کنی ولی مامانی از رو نمیرم ه دارم گهوارت و تکون میدم هم لالایی میخونم هم تایپ میکنم به این میگن یه مامان فعااال حالا همم  داری ملافه ای که روت کشیدم و به همراه انگشت شصت دست چپت میکنی تو دهنت خیلی بامزه هست این صحنه حالا هم داری ملافه رو با انگشتت و میخوری غرم میزنی به منم نگاه میکنی میخندی به این میگن یه دختر اکتیو قربون چشات که من و نگاه میکنی دلم و میبری ....
10 ارديبهشت 1393