اولین هایی از جنس پدرانه
سلام دختر قشنگم ...
الهی دورت بگردم عزیز دل مادر ...
الان که دارم برات مینویسم ساعت 12:20 نیمه شب سه شنبه24 دی ماه هست و شما عزیز دلم لالا کردی ...
من فدای چشای معصومت که هر وقت نگام میکنی دوست دارم صورتت و بوسه بارون کنم ...
مامانی شما 5 روزت بود که بابایی رفت برای اولین بار برات خرید کرد ... من که کلی ذوق کردم وقتی دیدم با دست پر اومد خونه و برای دختری کلی لباس خوشگل و مارک خریده بود ... این برای اولین بار بود که بابایی میرفت و خودش برات وسایل میخرید ... تا حالا هر چی لوازم داری یعنی سیسمونی و مامان جون فاطمه و پدری برات خریدن و بعضی از لباسات هم هدیه هایی که عمه مهربونت هر ماه برات میخرید به هر بهانه ای , وقتی دیدم بابایی رفته بازار گشته و برات 3 دست لباس خریده کلی ذوق کردم ... یعنی ببین چقدر دوست داره ... آخه بابایی شما یه خورده اخلاقش منحصر به فرده کلا ابراز احساساتش ضعیفه ولی واقعا کولاک کرد برات ... البته به خاطر تولد شما برای مامانی هم یه زنجیر پلاک خرید که دستش درد نکنه هم قشنگه هم سنگین ... خوب دخترم اسم این پست و گذاشتم اولین هایی از جنس پدرانه حالا می خوام عکس این اولین هارو برات به یادگار بذارم تا وقتی بزرگ شدی قدر بابایی و بدونی و همیشه قدردانه زحماتش باشی ...
ببخش نشد از این یکی جلوتر عکس بگیرم واسه همین عکس لباس و تو تنت میذارم
مبارکت باشه عزیز دلم , انشالله به شادی تنت کنی گل مادر
و حالا عکس دخملی ...
این عکس و صبح ازت گرفتم کلی زحمت کشیدم تا بیدار بشی , آخه همه عکسهات وقت خوابه ... ماشالله صبح و ظهر می خوابی ولی شب تا صبح بیداری منم اون وقت خسته ام نمیتونم ازت عکس بگیرم...
خییییییییییییییییییییییلی دوست دارم بهانه زندگی من