روزمرگی های من و دختری
سلام دختر گلم ...
الان که دارم برات می نویسم شما کنارم مثل فرشته ها خوابیدی و منم بعد مدتها از این فرصت استفاده کردم اومدم تا برات بنویسم , از لحظه های ناب داشتنت و بودنت , از اینکه همه دقیقه ها و ثانیه های زندگیم و وجودت پر کرده , اینقدری وقتم و پر کردی که حتی نمیتونم به خودم برسم با اینکه سخته ولی برام شیرینه , وقتی با چشمهای نازت بهم خیره میشی و نگاهت گره میخوره به نگاهم همه ی خستگی هام رفع میشه اون لحظه دوست دارم بغلت کنم و بوسه بارونت کنم ... روزهاست که ذکر ثانیه های زندگیم شده الهی شکرت ... شکر از اینکه دختری بهم دادی که حالا شده زهرای ناز و زندگی من و همسرم , الهی شکر از اینکه منم مادر شدم , الهی شکرت از اینکه فرزند سالم و صالح بهم دادی ... زهرای نازم تو بهترین امانت , هدیه از طرف خدا برای من و بابایی هستی ... خیلی دوست داریم , اینقدری دوست دارم که نفسم به نفست بند شده گریه کنی اشکم در میاد و اگه مادر جون و پدر جون آرومم نکنن ساعت ها اشک میریزم ... مادر شدن خیلی شیرینه با همه سختیهاش ولی شیرینه انشالله همه دوستهای منتظرم به زودی مادر بشن.
نازنین زهرای نازم امروز شما 24 روزت شده مااااشالله بزرگتر شدی , آخه وقتی به دنیا اومده بودی خیلی کوچولو بودی و من خیلی نگرانت بودم , اما الان ماااااشالله داری روز به روز بزرگتر میشی الهی دورت بگردم , روزا بیشتر وقت خوابی البته خوابت خرگوشیه هر 1 ساعا 1:30 بلند میشی و شیر میخوری و باز می خوابی ولی شبااااا .... اکثرا از ساعت 11 شب تا 10 صبح بیداری یا شیر میخوری یا اگه بخوابم غر میزنی باید بیدار بمونم و نازت بدم و باهات حرف بزنم خیلی سخته ولی شیرینه صبح ها تا ساعت 8 خوبم ولی بعد اون دیگه فشارم می افته و کم میارم که پدر جون زحمت میکشه شمارو رو پاهاش تکون میده بغلت میکنه و من یه 2 ساعتی می خوابم ... پدر جون و مادر جون تو این چند روز خیلی زحمت من و شمارو کشیدین , دستشون درد نکنه ... یه چند روزی هست زیاد زور میزنی و من خیلی نگرانتم با اینکه غذاهای نفاخ نمی خورم ولی نمیدونم چرا زور میزنی البته خدارو شکر خوی دستشویی میکنی ولی زووور میزنی اینقدری به خودت فشار میاری که مثل لبو قرمز میشی و این من و اذیت میکنه طاقت درد کشیدنت و ندارم , مخصوصا شبها بیشنر میشه , منم کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه گاهی یواشکی اشک بریزم تا کسی نبینه ...
جمعه پیش برای اولین بار با هم رفتیم خونه اقا جون اینا ( بابای بابایی ) از صبح که رفتیم تا شب شما یه ضرب خوابیدی هر کاری کردیم بیدار بشی نشد که نشد , بابایی بغلت میکرد باهات حرف میزد من صورتت و آب میزدم ولی بیدار نشدی که نشدی , بنده خداها دوست داشتن ببیندت ولی شما ناز کردی , چقدر عمه فهیم جونت تلاش کرد که بیدار بشی هی نازت میداد ولی شما ... عمو مهدی به خاطر شما زودی برگشت خونه آخه با دوستهاش رفته بودن جاده 2000 برات یه خرس خوشگل گرفته بود , ولی شما بیدار نشدی عمه خانوم مهربون هم مثل همیشه مارو شرمنده کردن و برای شما یه ست تل و سنجاق سر خریدن خیلی نازه انشالله عکسشو میذارم , تا خود شب خواب بودی حتی تو مسیر برگشت خونه پدر جون اینا هم بیدار نشدی , ولی همین که رسیدیم خونه تا مامانم بغلت کرد بیدار شدی و با چشمهای نازت همه جارو برانداز میکردی , اون شب تا 12 ظهر فردایی بیدار بودی و من واقعا حالم دیگه بد شده بود نمیذاشتی بخوابم منم خسته بودم ...
راستی عمو مهدی برای شما یه سرویس کامل لباس خریده با یه جوراب و یه بلوز شلوار ناز که انشالله عکسش و میذارم برات ... البته این هدیه به دنیا اومدنت نبود قبل اون هدیه نقدی داده بود , این لباسارو خودش رفته بود خریده بود , این عمو مهدی شما هم مثل بابایی اخلاقش منحصر به فرده وقتی دیدیم عمه فهیم این لباسارو اورده و گفت مهدی خریده از تعجب شاخ در آوردم البته عمو مهدی مهربونه ها منم خیلی دوسش دارم مثل دایی محمد ولی کلا از این اخلاقا نداشت این یعنی خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوست داره ... انشالله سر فرصت عکس لباسهارو هم میذارم ... نوبتی هم باشه نوبت دایی محمد جونته که دیوانه وار عاشقته , میره بیرون زود برمیگرده و میگه طاقت دوری نازنین زهرارو ندارم یه 5 روزی رفته بود ابهر که امتحاناتشو بده وقتی برگشت اینقدری بغلت کرد و میبوسیدت البته سرت و بوت میکرد میگفت ابجی دلم داشت میترکید , دیشب بهم میگه چله نازی زهرام تموم شد نمیذارم بریا بیاین همینجا با ما زندگی کنید ...
این روزها نه فقط من و بابا بلکه همه عاشقت شدن , عمه فهیمه هم که هرروز از من می خواد با نرم افزار line براش عکس و فیلمهات و بفرستم ...
دختری گلم دیگه کم کم داری بیدار میشی برای شیر خوردن ...
اینم از روزمرگی های ما ..
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم عزیز دلم ...
....
دختر گلم این عکس با لباسی که عمو مهدی برات خریده