دختر زمستانی من
نازنین زهرای گلم ...
هستی مامان ...
عمر مامان ..
با اینکه شما تو زمستون به دنیا اومدی ولی با گرمای وجودت زندگی ما و فضای خونه رو گرم گرم کردی ...
خیلی دوست داریم , همه وجود ما شدی عزیز دلم ...
هر روز با نگاه کردن بهت بیشتر شاکر خدا میشم ... نمیدونم با چه زبونی میتونم شکرش بگم ...
این روزا با همه خستگیهاش وقتی به روم میخندی انگار همه دنیا با همه سختی هاش به روم میخنده ...
وقتی از روی گشنگیت اشک تو چشات جمع میشه و وقت خوردن شیر خودت و محکم بهم میچسبونی بوسه بارونت میکنم و تو بهم خیره میشی و تند تند شیر می خوری اون لحظه محکم بغلت میکنم و بوت میکنم ... بوی تنت من و دیوونه میکنه ... خیلی دوست دارم اینقدری دوست دارم که با گریه هات اشکم در میاد حتی وقتی زیاد شیر میخوری و سک سکه میکنی دوست دارم بمیرم ...
زهرای نازم این روزا خیلی بهم وابسته شدی ... دوست داری وقتی بیداری همش کنارت باشم و باهات بازی کنم , وقتی گریه میکنه تا بغلت میکنم آروم میشی و بهم خیره میشی تا بوست میکنم آروم میشی و آروم آروم چشات و میبندی , منم برات میمیرم ...
دخترم خییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم ...
راستی دخملی 11 بهمن که شما یک ماه و 3 روز داشتی بعد مدتها برف مهمون شهر ما هم شد , و شما اولین برف زندگی و تجربه کردی , انشالله وقتی بزرگتر شدی با هم میریم برف بازی , ... نشد با شما بریم بیرون آخه هوا خیلی سرده ولی برای یادگاری از حیاط برفی خونه پدری اینا عکس گرفتم .
اینم از نازنین زهرای زموستونی من , انگاری لباسی که بافتم برات بزرگ بود
اینم عکس 34 روزگیته وقتی پدری داره برات شعر میخونه و شما به عادت همیشگیت وقت شعر خوندن پدری این شکلی میشی و دهنت و باز و بسته میکنی
متن شعر پدری هم اینه
نازنین زهرای من
ای گل خوشبوی من
ای گل بی خار من
نازنین زهرای من
ای گل بابای من
ای گل زیبای من
نازنین زهرای من