بی مقدمه دوستت دارم ...
سلام نازنین زهرای گلم ... الهی دورت بگردم من , الهی من فدای خنده هات بشم ...
ببخش که مامانی دیر به دیر میام آخه همه وقتم با شما پر شده دخملی من ..
ماشالله بزرگتر شدی ... پنجشنبه 8 اسفند با مامان جون فاطمه رفتیم مرکز بهداشت و واکسن دو ماهگیت و به سلامتی زدی اولش یه کوچولو گریه کردی و بعد زودی آروم شدی , من قربون اون خانومیت بشم ... به مناسبت دوماهگیت مامان جون فاطمه به من پول داد تا برات برم لباس بخرم منم رفتم دو دست لباس خوشگل خریدم , بعد واکسن خیلی بی حال بودی و تب کردی خیلی نگرانت بودم ولی خدارو شکر با خوردن قطره استامینوفن تا شب تبت اومد پایین و کلی با هم بازی کردیم , تو این روزا دیگه وقتی باهات بازی میکنم کاملا میخندی با صدای بلند وقتی میام پیشت کلی غاغا میکنی وقتی هم می خوام برم سرت و کامل ماشالله بر میگردونی , خیلی بهم وابسته شدی گل خوشبوی من بیدار باشی جز بغل من یا بابایی دوست نداری پیش کس دیگه ای باشی , بابایی هم که میمیره برات یعنی نفس هستی براش چند روز پیش بابایی کنارت دراز کشیده بود داشت نگات میکرد اینقدری عاشقانه برات لالایی میخوند و نگات میکرد که اشکم در اومد بابایی همش بوست میکرد و میگفت نازنین زهرای بابا عاشقتما دوست دارما یه وقت بزرگ نشی بری دیگه مارو محل نذاری , من و بابایی خیلی دوست داریم , مامان جونا و پدر جونات و عمه ها ت و دایی و عموت هم دوست دارن خیییییییییییییییییلی زیاد ... عاشقتیم به خدا ... امروز شبکه قرآن داشت صلوات میفرستاد شما با دقت داشتی نگاه میکردی و گوش میدادی کلی ذوق کردم ... از کارهای دیگه که انجام میدی وقتی دمر میذارمت و دستهام و کف پاهات میذارم مثل کرم راه میری و میخندی البته زودی خسته میشی و جیغت در میاد , اصلا هم که دوست نداری دمر بذارمت ... با دایی محمدت جور جوری وقتی باهات حرف میزنه بلند بلند میخندی ...
اینجا وقتی پسر میشی , خیلی با مزه شده بودی, داری اعتراض میکنی منم دارم نازت میدم
وقتی محو تماشای آویز بالای تختت شدی
وقتی بعد 6 ساعت بیداری گرم خواب شدی
اینم عکسهای دوماهگیت ...
تو اسن عکس لباس پوشیدیم بریم خونه عزیز من
اینجا وقتی واکسن زده بودی بی حال بودی الهی دورت بگردم مامان , تب داشتی
اینم لباسی که مامان جون فاطمه برات خرید به مناسبت 2 ماهگیت ... عروسک میشی ماشالله
ماشالله یادتون نره دوست های گلم