عید 93 با نازنین زهرا
سلام دختر گلم ...
نازنین زهرای عزیزم شما عیدی امسال من و بابایی از جانب خدای مهربون هستی گل من ...
نازی زهرای مامان امسال با بودن شما به من و بابایی خیلی خوش گذشت کلا عید یه حال و هوای دیگه داشت هم برای ما هم برای همه ی اعضای خانواده ... امسال سفره ی هفتسین خونه ی ما هم رنگ و بوی بهاری داشت ... اینم از الطاف خداست ... زهرا گلی مامان امسال سال تحویل من و بابایی پیش آقا جون اینا بودیم عمه فاطمه اینا هم بودن خیلی خوش گذشت عزیز دلم ، کلی عیدی گرفتیم آجیل خوردیم و خوش گذروندیم ... راستی قبل سال تحویل یه پیرهن ناز تنت کردم که مامان جون فاطمه (مامان مامانی )برات خریده بود خیلی هنوز چند دقیقه مونده بود به تحویل سال که شما جیغت رفت هوا و مارو مجبور کردی که لباسات و در بیاریم خیلی ناراحت شدم که نشد وقت تحویا سال لباس نو تنت کنم ، خانوم خانومای ما گرمایی تشریف دارن ، وقتی می خوایم بریم بیرون باید قبلش در و پنجره رو باز کنم که خونه خنک بشه بعد لباس تنت کنم غیر این جیغت گوش فلک و کر میکنه ، خوب بگذریم دختری ، بعد سال تحویل که ساعت 20:27 دقیقه 29 اسفند بود ما ساعت 23 شب رفتیم خونه پدر جون (بابای مامانی ) شما کل مسیر رفت و برگشت خواب بودی عزیز دلم ، فردای عید یعنی 1 فروردین 92 با بابایی رفتیم خونه خاله مهین مامان جون فاطمه و عزیز مامان عید دیدنی بعد اون هم رفتیم لاهیجان خونه مادر بزرگ بابایی که خیلی خوش گذشت همه خاله های بابایی اونجا بودن و تا 1 شب موندیم و شما خانومی کرذی و آروم بودی تو مسیر برگشت هم خوابیدی خدارو شکر خوابت هم تنظیم شده ، 2 فروردین همه خونه خاله لیلا (خاله مامانی )شام دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت ،خاله شهرزاد (دختر دختر دایی مامان جون فاطمه )هم اونجا بود خیییییییییییییییییییییلی دوست داره ،اینکه میگم خیلی دوست داره بهم ثابت شده ها ، کلا بچه دوست نداره ولی به گفته خودش یه علاقه خاصی به شما داره کلا همه دوست دارن و نازت و میکشن گاهی بهت حسودیم میشه اون روز که کلی بغل خاله شهرزاد و آخشین داداش خاله شهرزاد بودی و بعد هم رو پای بابایی خوابیدی و بماند که شب بی قراری کردی و فکر کنم نفخ داشتی ، 3 فروردین هم خونه حاج خانوم( دختر دایی مامان فاطمه ) انزلی دعوت بودیم اونجا هم عالی بود ...دیشب یعنی 7 فروردین هم خودمون میزبان بودیم .. شما هم خانومی کردی ،دست بابایی درد نکنه نذاشت دست به سیاه و سفید بزنم حتی شام رو هم خودش درست کرد امروز هم کل خونه رو تیز کرد آخه مامانی سرما خورده ،دست بابایی درد نکنه ، امروز 8 فروردین 93 شما 3 ماهت تموم شد شکر خدا و رفتی تو 4 ماه ماشالله بزرگتر و شیرینتر شدی ، تو این ایام تعطیلی چون بابایی خیلی خونه بود شما وابستگی شدیدی بهش پیدا کردی و دوست داری همش ببینیش و تو اوج گریه تا بابایی صدات میکنه می خندی ... دیگه با صدای بلند می خندی و اعضای خانواده رو میشناسی مثلا وقتی میگم دایی محمد کو سرت و بر میگردونی طرف دایی ، تو کریر می خوابونمت تا کارتون ببینی یه عادت بد ولی بامزه ای که پیدا میکنی اینه که همش دستت تو دهنته و داری جفت دستاتو باهم میخوری ... وقتی روی بالش بزرگ میذارمت سعی میکنی بلند بشی خیلی بامزه میشی یه کار دیگه اینه که وقتی میذارمت رو بالش میام میبینم بالش هست و شما نیستی اینقدر ووول خوردی که بالش یه طرف و سرت یه طرف دیگه ... کلا عاشق کاراتم دوست دارم بمیر برات ،خیلی دوست دارم زهرا خیلی ،خیلی ناز و معصوم می خوابی فرشته ی ناز من ،عاشقانه دوست دارم ، خیلی خوشحالم که خدا تور بهم داده همه سختی هارو به جون میخرم برای اون لحظه ای که تو بخندی ...
سفره هفت سین 93 خونه ی ما
همیشه زندگیت به شیرینی سیب باشه و قرآن پشت و پناهت
اولین عید دیدنی ساعت 11 شب آماده شدیم بریم خونه پدر جونی
صبح 1 فروردین 93
اولین حمام سال 93 ، 2 فروردین
2 فروردین آماده شدیم بریم مهمونی خونه خاله لیلای مامانی
6 فروردین 93
اولین عیدی بابایی و مامانی به نازی زهرا
عیدی بابایی به مامانی
دقایقی بعد سال تحویل سال 1393
نازی زهرا اگه دستت کمه رو دستای من هم حساب کنی مامانی
دووووووووووووووووووووووووووووووست داریم