نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

روزنه های امید

3 ماهگی تا 4 ماهگی

1393/2/7 14:40
2,079 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زهرای ناز مامان ...

حدود یک ماه که برات چیزی ننوشتم ،‌ماشالله اینقدری وقتم با شما میگذره که شب ها همین که می خوابی منم کنارت خوابم میبره وقت نمیکنم به کار و نظافت خونه برسم چه برسه با نوشتن وبلاگ و ثبت خاطرات ... الان که دارم برات مینویسم 7 اردیبهشت 1393 ساعت 13:17 بعد از ظهر و شما تو گهوارت خوابیدی و من هم دارم گهوارت و تکون میدم و هم برات مینویسم ... انشالله فردا 4 ماهت تموم میشه و وارد پنجمین ماه زندگیت میشی ،‌روز به روز عروسکتر و نازتر میشی و کارهای با مزه ای انجام میدی از عید به اینور همش سعی میکنی بلند بشی و بشینی  و با سعی و تلاش تا نیمه بلند میشی و با این کارت همه رو شیفته خودت میکنی حدود یک هفته هست که تا نیمه به پهلو بر میگردی و می خوای غلت بزنی وقتی نمیتونی غرغر میکنی ، شبها هر جا باشیم باید 10 تا 11 خونه باشیم تا شما رو برای خواب آماده کنیم در غیر این صورت صدای جیغت تا 7 آسمون هم میره ... صبح ها خدارو شکر با خنده بلند میشی و با صدای خوردن و ملچ مبوچ دستهات مامانی و از خواب بیدار میکنی تا مامانی نگات میکنم یه خنده ملیج و ناز تحویلم میدی و دل مامانی و آب میکنی (‌تو پرانتز خواستم بگم نازنین زهرای مامان من عاشقتم )‌ ، اولین مسافرتت 29 فروردین بود که من وشما و پدر جون و مامان چون فاطمه با هم رفتیم آستارا البته سفر یکروزه ،‌ دختر خوبی بودی فقط اینکه تا وارد مغازه برای خرید میشدیم گریه میکردی ...

تو این دت وابستگیت به من بیشتر شده و دوست داری همش من کنارت باشم و کمتر بغل کسی میمونی و همش دوست داری بغل مامانی باشی واسه خاطر همین به خیلی کارام نمیرسم ، البته مهم نیست عشق مامان من زندگی میکنم که تو بخندی و شاد باشی ... دختر گلم همه میگن اسمت بهت میاد چون مثل اسمت که نازنین زهراست ،‌ناز داری و برای همه ناز میکنی ،‌عمه جون که هر روز صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شد باید بیاد واحد ما و شمارو ببینه شما هم که بلدی چطوری دلبری کنی کلی برای عمه فهیمه ناز میکنی ، یعنی بلایی شدی برای خودت عمه قربون صدقت میره تو هم دلبری میکینی و دستات و میبری سمت چشات یعنی خجالت کشیدی قلب دلم میخواد اون لحظه بوسه بارونت کنم ... دایی محمد هم که هر هفته قبل رفتن به ابهر باید شمارو ببینه و به قول خودش انرِژب بگیره و بعد اومدن هم باید شمارو ببینه و باز به قول خودش خستگی دانشگاه از تنش بره بیرون ،‌پدر جون و مادر جون فاطمه هم که هر روز بارها زنگ میزنن و میگن گوشی و بذار دم گوش نازنین زهرا تا نازش بدیم تو هم کلی صدا از خودت در میاری ،‌راستی دختری عه جون شمارو نازدار صدا میزنه و پدر جون نازگل ماشالله به همه هم واکنش نشون میدی...

اولین باری که با صدای بلند خندید همون 29 فروردین بود داشتیم میرفتیم آستارا تو ماشین طهورا دختر خاله مامان که 9 سالشه باهات بازی میکرد شما بلند بلند میخندیدی و از خنده غش میکردی ...

از کارای دیگت مسابقه جیغ که با عمه فهیمه جونت برگذار میکنی ، عمه جیغ میزنه و بعد شما جیغ میزنی وقتی میبینی صدات به پای صدای عمه نمیرسه لجت میگیره و مجدد شروع میکنی اون لحظه قیافت خیلی ناز میشه ،‌راستی یه اخلاقت به عمه رفته اونم اینه که عاشق خودتینیشخند تو او ج گریه تا عکست و بهت نشون میدم یا فیلمی که ازت گرفتم و میبینی یا جلو آینه میبرمت سریع میخندی و با دقت  به خودت نگاه میکنی ، یه عادت جالت هم به بابات رفته تو بدترین حالت وقتی دوربین و میبینی میخندی و میدونی می خوام ازت عکس بگیرم  وبا دقت به دوربین نگاه میکنی ،‌مثلا همین چند دقیقه پیش داشتم از لحظه خوابیدنت فیلم میگرفتم تا یه خورده چشات و باز کردی دیدی دارم فیلم میگیرم 3 دقیقه تمام با چشمهای خواب آلود به دوربین نگاه کردی و تا دوربین و خاموش کردم خوابیدینیشخندقلب ...

حدود 3 هفته هست که باهات بازی هوش انجام میدم یعنی کتاب مربوط 3 تا 6 ماهگیت و جلوت میذارم و عکسهاش و نشونت میدم که خدارو شکر دقت میکنی ولی اگه طولانی بشه حوصلت سر میره منم زیاد اذیتت نمیکنم عزیزم ...

از کارهای دیگه اینه که عاشق اینی که با رکابی باشی وقتی لباست و در میارم ذوق میکنی و دست و پا میزنی ولی وقتی می خوام لباس تنت کنم خونه رو میذاری روی سرت و من مجبورم با صدای سشوار یا جاروبرقی آرومت کنم ... از گذاشتن کلاه روی سرت هم بیزاری یعنی جیغت میره هوا ، از شانس ما هم امسال بهار اصلا شبیه بهار نبود تو عد که کلی برف اومد الانم که یا هوا سرده یا بارون آفتاب هم بشه باز هم هوا سردو برای بیرون رفتن مجبوریم کلاه سرت بذاریم نیشخند ...

دیروز برای چکاپ بردمت پیش دوست مامان جون فاطمه (‌خانوم دکتر قویدل پارسا )‌خدارو شکر همه چیز نرمال بود جز سرفه هات که به خاطر آلرژی که داری به خاطر همین بهت دارو داد انشالله خوب بشی راستی دختری دکتر گفت انشالله از  هفته دیگه غذای کمکی هم شروع کنم خیلی ذوق دارمقلب

امسال روز مادر  فروردین بود و من اولین سالی بود که مادر شده بودم ...

مامان جون فاطمه به همین مناسبت برام یه کت شلوار خرید که البته زودتر بهم داده بود نیشخند

چون اسم شما زهرا هم بود آقا جون و مامان جون زهرا و مامان جون فاطمه و پدر جون هم عیدی دادن بهت که انشالله میرم و برات یه عروسک ناز میخرم عمه فهیمه هم که مارو شرمنده کرد و  جفت جوراب  ناز برات خرید ... دست همگی درد نکنه ، راستی دختری 7 عید رفته بودیم آتلیه خدارو شکر عکسهارو دیشب گرفتم ...

13 بدر هم که اولین باری بود که میرفتی پیک نیک با خانواده بابایی رفتیم باغ خودمون دست بابایی درد نکنه به خاطر شما تو باغ به آلاچیق درست کرده بود و دوره برش و کامل بسته بود که سردت نشه با خودمون بخاری برقی هم برده بودیم خدارو شکر اذیت نکردی البته من همش تو آلاچیق بودم ولی خوب خوش گذشت بابایی به نام و اسم شما یه درخت گردو هم تو باغ کاشته دستش درد نکنه ...

دختر نازم هیچ وقت یادت نره که بابایی چقدر برای شما زحمت میکشه که شما راحت زندگی کنی ،‌پس همیشه بهش احترام بذار و دوستش داشته باش...

نوبتی هم باشه نوبت عکسهاست...

این عکس 13 یدر 1393 باغ بابا جونی... چون هوا سرد بود و شما هم کلاه نمیذاشتی نشد تو طبیعت عکس بنداریم ...

 الهی من قربون چشمای درشتت برم کا اینطوری خیره شدی بهم 

وقتی دختری فشن میشود(‌خونه مامان جون فاطمه یعد حموم  موهات و سشوار کشیدم این مدلی شد نیشخند)

اینجا محو تماشای آویز بالای گهوارت شدی

الهی من فدای صورت معصومت بشم عزیز مادر ... اینجا رفته بودیم مزون تا مدل لباس عمه جون و بدیم تا برای عروسیش بدوزن انشالله )

اینجا هم که مامانی داره نازت میده وشما هم داری با مامان حرف میزنی لبات و غنچه میکنی و صدای اووووو اووو در میاری

این عکس 4 اردیبهشت دومین عروسی که رفته بودی عروسی خواهر شوهر عمه فهیمه 

تو عروسی همه نازت میدادن ،‌رفته بودیم تو اتاق پرو تا شیرت بدم که یه دختر خانومی اومد گفت میشه دخترتون و بغل کنم تمام مدت تو سالن چشمم به دخترتون بود ، کلی نازت داد ،‌وقت شام هم من شمارو رو مبل خوابونده بودم که چند تا خانوم اومدن و گفتن میشه از دخملی عکس بگیریم (‌فکر کنم می خواستن بذارن تو فیس بوکچشمک،‌منم گفتم باشه ولی پخش نکنید عکس دخملی من و نیشخند)

اینم عکس دیروز تو ماشین داشتیم میرفتیم دکتر

 

اینم عکسهای آتلیه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مریم.خوزستان
7 اردیبهشت 93 15:43
سلامممممممممم به جیگرای من امیدوارم سلامت ولبتون خندون باشه انشالله...چه عجببببب خانوم تشریف اوردی قبلش خبربدادی گاوی.گوسفندی.شتری قربونی بکردیم جلوپاتون جیگرخاله3و4ماهگیت مبارک باشه انشاالله 120سالگیت... تنهانازدارعمه جونی نیستی بلکه نازدارهمه ماهستی نازدارخاله مریم الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دورتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بگردممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم قربون اون موهای فشنت که اینقدرخوش عکسیییییییی عسیسم. فدای تک تک عکسات خیلی نازشدن ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله العی العظیم... خیلیییییییییییییییی دوستتون دارم خیلی حضرت فاطمه زهرا(س)نگهدارتون باشه.... سلاااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم خوبی ؟ مرسی خاله ی مهربونم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مریم.خوزستان
7 اردیبهشت 93 15:45
دارمممممممممممممممممممممممم میاممممممممم شمال میای ببینمت ابجی؟
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام جدی میگی مریم ؟ کجای شمال گیلان یا مازندران ؟ اگه میای حتما پیش ما هم بیا ...
مهدیه
8 اردیبهشت 93 10:05
این جور نمیشه برای دیدن عکسای آتلیه باید بیام پیشت. خداییش خیلی دوست دارم بیام ولی میدونم اگه بیام از دست فاطمه سادات نمی تونم یه دقیقه بشینم و باهات حرف بزنم. وقتی میریم خونه ی مردم، اینقدری شیطونی میکنه که نگو!!! مال سنشه که در حال کشف اطرافشه!!! دیروز داشتم عکسای نازنین خانومت رو به خواهرم نشون می دادم و خواهرم می گفت این بچه فرشته است.مخصوصا اون عکسی که داره می خنده و برام فرستاده بودی و این عکس آخری که لباس یکسره ی سفید پوشیده! هرروز براش صدقه بده گلم! اینبار با خواهرم میام خونه تون که خیلی دوست داره نازنین زهرا رو ببینه! راستی اینهمه کلاه که تو تو بارداریت بافتی و الان دخترت کلاه دوست نداره! قربون عکس فشنشم میرما!!!!!!!!!!!! به فهیمه جونم بگو بهت حسودی می کنم که هرروز زهرا رو میبینی! ما حسرت ناز دادنش رو داریم!!!
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام گل گفتی مهدیه حالا کلی ه سفارش دادم براش بافتن تو سایت نی نی بافت حتما بیا خواهر گلتم بیار
مامانی شهرزاد
8 اردیبهشت 93 11:45
اووووووووووووووووووخي عششششششقمو ببين چه ناز شده هزار ماشاله قوووووووووووربونش برم من . عاشق اين عكس آخرشم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
چشااااااااااااااااات ناز میبینه دوست جونی
یثنا
8 اردیبهشت 93 13:19
سلام عزیزم خوبی ؟ ماشالله چقدر خوشگله به خدا از دیدنش سیر نمیشم حتما براش اسفند دود بده تا از چشم و نظر دور بمونه ابجی چرا صورت خودتو اینجوری کردی
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام خوواااهر چه عجب به ما سرزدی ... مرسی از این همهههههههههههههههههههههه محبتت عزیزم.. خواستم گمنام بمونم
ترنم
8 اردیبهشت 93 15:24
الهی قربون نازدونه کوچولویه عزیزم ،عکسات عالی بودن با دیدنشون کلی انرژی گرفتم ،ورودت به 5 ماهگی هم مبارک باشه گل همیشه بهارم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلااااااااااام مرسیخاله ی مهربون
مرضیه
8 اردیبهشت 93 18:42
سلامممممممممممممممممممم خوبین؟ بعد از کلی گفتم واستون نظر بزارم، البته اینو بگم که همیشه می خونمتون اما کارها نمی زاره همیشه بنویسم اومدم بگم که ماشاا... نازنین زهرا جون هر روز داره زیبا و زیباتر میشه بزنم به تخته که چشم نخوره زینب جان شما هم حتما واسش اسپند دود کن خیلی خوشحال شدم که پست گذاشتی کلی جای من ببوسش عکس های آتلیه هم همه زیبا بودن من که عاشق خنده هاشم به خدا میسپارمتون
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام دوست خوبم مثل همیشه بهم محبت داری
مامانی چشم به راه
8 اردیبهشت 93 20:15
الهی من قربونت برم عزیزدلم ....چقد نازی خاله ...اگه دستم میومدی بوسه بارونت میکردم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
انشالله به حق امام زمان خدا یه نازترشو بهت بده به حق عمه سادات انشالله امام علی که پدر همه یتیماست دست نوازش بکشه رو سرت و به حق پدر شهیدت یه فرزند سالم و صالح بهت بده
نفیسه
8 اردیبهشت 93 22:50
ای جونم خیلی خوشگل دختریت حتما هر روز اسپند دود کن
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلامدعزیزم چشات قشنگ میبینه به خوشگلی گل پسرت نمیرسه
مهتاب
9 اردیبهشت 93 9:37
الهیییییییییییییییییییییییییی ماشالا هزار ماشالا چقدر ناز شدی عروسک هزار الله اکبر خدا حافظت باشه گلم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خاله ی مهربون
شمیم
9 اردیبهشت 93 19:07
هزار ماشالا. الهی من قربونش برم ناز بود نازتر شده
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام شمیم جان خدا نکنه عزیزم ... چشات ناز میبینه گلم
نــگاری
10 اردیبهشت 93 0:11
وای من چقدر دیر رسیدم چه دخمل خوشگلی. خدا همیشه تو رو واسه مامان و بابات نگه داره
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلااام نگار جوووونم دلم برات تنگ.شده بود. خدا گل پسری و برات نگهداره بابا چه عجب کردی
زينب مامان ريحانه
10 اردیبهشت 93 2:17
،سلام خوبي عزيزم،ميدوني چقدر دنبلل وبت گشتم تا اينکه بعد يکسال پيداش کردم،تو اونيکي وبت ميومدم و خيلي ناراحت ميشدم تا اينکه متوجه شدم يازداري ولي بعد وبتو سيو نکرده بودن گمش کردم،خ دوستداشتم ني ني نازتو ببسنم،کلي با ديدنش خوشحال شدم،خدايا شکرا،ماشابا چه دختر نازي داري،براش اسفند دود کن حتما و ببوسش،،زهرا خانم هديه با ارزشي از طرف خدلست،ليشابا هميشه سالم ياشه و زير سايه پدر و مادر،به وب دختر متم بيا دوست خوبم،خوشحال ميشم،ببخش اينهمه غلط پولوت دارم،با گوشي مبايل دارم کامتت ميزارم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام دوست خوب و مهربونم شما خیلی محبت داری خدا ریحانه ناز و برا ت نگهداره عروسش کنی انشالله ... با اجازه لینک کردمتون
مامان مهدیه
10 اردیبهشت 93 20:02
سلام عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 رو بدین
مامان محمد رضا و امیر رضا
10 اردیبهشت 93 22:27
سلام عزیزم واقعا بهت تبریک میگم به خاطر داشتن دختر گلت خدا حافظش باشد اسپند یادتون نره...راستی خبری از مامان اتنا جون دارید بعد از زایمانش بیخبر حالش هستم .
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلاام دوست گلم خدا گل پسرت و برات نگهداره آره تلفنی در ارتباطیم پسرش گله ماشالله
مامان افسانه
18 اردیبهشت 93 2:34
سلام به به دخمل نازی با این لباس سفیدت خوردنی شدی عزیزم به وبلاک دنیا هم بیایید خوشحال می شم
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلام عزیزم محبت داری گلم. خدا دخمل ناز شمارو نگهداره براتون انشالله. چشم حتما