پنج تا شش ماهگی
سلام قند عسل مامان ...
الان که دارم برات مینویسم ساعت 1:33 بامداد پنجشنبه 15 خرداد 93 من و شما خونه تنها هستیم ، بابایی رفته بیرون و هنوز نیومده شما تو گهوارت لالا کردی ،منم از این فرصت استفاده کردم تا برات بنویسم ... دختر طلای مامان ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی و کارات هم شیرینتر میشه ، وابستگیت بهم خیلی زیاد شده و فقط تا 5 دقیقه بیشتر دوری مامان و تحمل نمیکنی و به گریه می افتی ،مامانی منم خیلی دوست دارم دلم میگیره اگه نبینمت حتی وقتی شب خوابیدی تند تند میام نگات میکنم تا آروم بگیرم گاهی تو خواب اینتقدری بوست میکنم که بیدار میشی و نگام میکنی و میخندی بعا دوباره خوابت میبره گاهی دستات و میگیرم و تند تند میبوسم تا دلم آروم بگیره ، مدتی به خاطر دندونات کلافه ای و هر چیزی و میبری سمت دهنت و با حرص گاز میگیری و غر میزنی میدونم خیلی درد داری فدات بشم من انشالله دندونات و به سلامتی یکی یکی در میاد و راحت میشی ، وفتی غذا میبینی با اشتیاق شیرجه میزنی سمتش و دهنت و تکون میدی ولی مامانی هنوز برای خوردن غذاهای رنگا رنگ یه خورده کوچولو هستی ، البته با دستور پزشک از 23 اردیبهشت بهت فرنی میدم که شکر خدا دوست داشتی با اینحال باز دوست داری از غذاهای ما بچشی ، برای مثال امشب شام خونه عمه جون فهیمه دعوت بودیم ( اینقدر گریه کردی که نفهمیدم چی خوردم ، عمه برای اولین بار دعوتمون کرده بود و خودش غذا های خوشمزه درست کرده بود ) عمه برامون آب پرتغال گرفته بود و شما بغلم بودی تا اومدم آب پرتغال و بخورم با سر اومدی تو لیوان و دهنت و باز کردی که بخوری ،مرده بودیم از خنده منم یه ذره بهت دادم و خوشت اومده بود و دستات و تکون میدادی و ذوق میکردی که بهت بدم الهی دورت بگردم انشالله همیشه خوش خوراک باشی گل بی خار من ، تو این ماه اتفاقات قشنگی افتاد که یکیش جشن عروسی بهترین عمه دنیا یعنی عمه فهیمه بود 5 خرداد که خیلی بهمون خوش گذشت شما هم لباس عروس پوشیده بودی و مثل ماه میدرخشیدی همه تو تالار نازت میدادن و بغلت میکردن به نظر من عمه فهیمه مثل فرشته ها شده بود انشالله خوشبخت بشن ، از اتفاق خوب دیگه این ماه این بود که شما غلت زدی و مامانی و بسی شاد کردی ... از شیرینکاری های دیگت آواز خوندنته وقتی دارم برات لالایی میخونم شما هم با صدای بلند شروع میکنی به سر و صدا کردن و قتی من سکوت میکنم شما هم ساکت میشی ، عاشق آب بازی هستی و خدارو شکر از حموم کردن خوشت میاد تو این دو هفته 3 بار تنهایی بردمت حموم خیلی برام لذت بخش بود ، راستی خداروشکر دیگه وقتی تو کالسکه میذارمت گریه نمیکنی 12 خرداد هم برای اولین با با کالسکه با عمه جون رفتیم گردش شما هم خیلی خوشت اومده بود مامانی یه خورده می خوابیدی و بیدار میشدی و شلوغی و میدید ذوق میکردی و آواز میخوندی به قول عمه فهیمه انگار تو بنز نشسته بودی همچین لم داده بودی 2 تا راننده اختصاصی هم که داشتی تو خیابون هر کی میدیدت نازت میداد شما هم دلبری کردن و بلدیا ، البته دختر من خانوم و نجیبه ، یه اتفاق خوب دیگه این بود که برای اولین بار دونفری رفتیم مسجد برای خوندن نماز مغرب اولش آروم بودی ولی وقتی آماده نماز شدم شما گریه کردی واسه همین مجبور شدم تنهای نماز بخونم البته برای اولین باز عالی بود ... امروز هم با بابایی و عمو روح االله (دوست بابایی ) رفتیم باغمون ،ناز گل باغ خیییییییییییییییییییییییییییییلی زیبا شده بود زمین پر شده بود از سبزه و چمن بوی سبزی و شالیزار اطراف باغ آدم و بیهوش میکرد مخصوصا غروب خیلی قشنگ بود هوا هم عااالی بود و به شما و محمد سام خیلی خوش گذشت به ما هم همینطور ... راستی دخترم 23 اردیبهشت که روز پدر بود با پدر جون و مامان جون فاطمه و خاله معصوم (دختر عمه مامان )رفتیم کاسپین و شما برای آولین بار دریارو دیدی ...
خاله ها ماشالله یادتون نره...
23 اردیبهشت آماده شدی بریم خونه پدر جونی
23 اردیبهشت اولین باری که فرنی خوردی خونه پدر جون
23 اردیبهشت اولین باری که دریا رفتیم
5 خرداد عروسی عمه فهیمه جون
12 خرداد اولین باری که سوار بنز آخرین مدلت شدی(کالسکه)
آماده شدی بریم بیرون عمه جون
شب میلاد امام حسین نازنین زهرا و لباسی که عمه جون عیدی براش خریده بود
14 خرداد باغ بابا علی
اینجا داری مثل بلبل چه چه میزنی
اینجا به زحمت شما دوتا جوجو رو خوابوندیم
فدای خنده هات
الهی من فدات بشم که با دقت دارب یرنامه کودک نگاه میکنی
مامانی گشنته مگه
اولین باری که باهم رفتیم مسجد نماز بخونیم
اینجا از حمام اومدی لباس تنت کردم رفت وسایل و جابه جا کنم اومدم دیدم رفتی زیر تخت
دندونات که دارن در میان هر چیزی میبینی گاز میگیری اینجا داری با حرص پستونک و گاز میگیری
اینم از مدل خوابیدنت
صبح که از خواب پا میشی دمرت میکنم و پشتت و ماساژ میدم
اینم دیشب یعنی 14 خرداد شام مهمون خونه عمه فهیمه جون
اینم صبح رفته بودیم خونه عمع جون هنوز خماااری
مامان فدات بشم با اون چشا اینجوری نگام میکنی میمیرم براتا
اولین باری که موهات و با کش بستم گل بودی نازتر شدی
دختر گلم تا یادم نرفته شما 29 اردیبهشت خونه پدر جون کامل برگشتی رو دستت...
دختر گلم هیچ وقت یادت نره که من و بابایی فقط و فقط به عشق تو زندگی میکنیم
دوستت داریم تا آخرین نفس