بابا جونی زودی میاد
سلام عزیز دلم ....
مامان فدات بشه الهی ....
امروز تقریبا خوشحالم چون بابایی زندگ زد و گفت انشالله ٥ شنبه نهار میرسه ... خیلی دلم براش تنگ شده بود اما وقتی زنگ می زد نمی گفتم که دلش بیشتز نگیره ... چون من اینجا همه دور و برم هستن اما بابایی تک و تنهاست ... اما یه خورده هم نگران شدم ...آخه حالش خوب نیست الان ٣ روزه که زنگ می زنه صداش گرفته است با کلی خواهش و تمنا بهم گفت که کلیه هاش باز درد گرفته ... خیلی غصه خوردم ... انشالله زودی بیاد بریم پیش دکتر ... مامان فدای دل پاکت برای سلامتی بابایی دعا کن ... بابا جون خیلی دوست داره شما زودی بیای تو دل مامانی ... دعا کن خدا صدای فرشته هارو زودی میشنوه....
همیشه لحظه ها برای داشتنت دستانم را گره به آسمان می بندم و از صمیم قلب دعا میکنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی