نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 24 روز سن داره

روزنه های امید

باز هم من و تنهایی

1391/10/20 20:32
308 بازدید
اشتراک گذاری

نیومدی ؟

نخواستی که بیای ...

حتی برای اومدنت از خدا هم نخواسنی ...

خسته ام...

از انتظار....

از غم تو نگاه علی...

از ذوق کردنش وقتی فقط یک روز عقب افتاد...

خسته ام...

بازم من موندم و تنهایی...

خسته شدم از بس تو خیابون راه رفتم بچه دیدم گفتم اگه امیر عباسم بود الان همین شکلی بود...

خسته شدم سر ماه بهم میگن باز نشد....

خسته شدم از انتظار کشیدن برای تو...

چرا همیشه من باید صبر کنم...

جرا خیلی ها راحت به آرزوهاشون می رسن اما من برای گرفتن حق خودم هم باید صبر کنم...

خدایا پس کجایی؟؟؟

کجایی که صدام و نمی شنوی...

نه شاید توجه نمی کنی...

منم آدمم ...

گنهکارم ...بنده بدی هستم .... اما هستم و دارم زندگی میکنم ...

خدایا من که جز تو از کس دیگه ای نخواستم ...

چرا نا امیدم کردی...

آره نا امیدم کردی...

بازم نا امیدم کردی...

اما من هنورم دوست دارم...

هنور هم به تو تکیه میکنم ...

این دفعه هم دلم شکست اما نه از خلق بلکه از تو که خدایی...

خدایا اشک تو چشمام کافی نبود...

بغض تو گبوم کافی نسیت...

دستهای خالیم کافی نست ...

خدایا دلم برای آغوشت تنگ شده ...

چرا بغلم نمی کنی...

من فقط توزو دارم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فسقلی مامان وبابا
20 دی 91 21:32
زینب جون چرا اینقدر خودت رو عذاب میدی تورو خدا صبور باش خدا هم جوابت رو میده معمولا3ماه طول می کشه که رحم به حالت طبیعی برگرد
پس صبر کن وصبور باش سخته اما باید به سلامتیت هم فکر کنی قربونت برم


سخته چرا هيچكس دركم نميكنه
مامان نفس
20 دی 91 21:57
صبر داشته باشروزهای خوب در راهند


سلام ديگه ان حرف ها برام تكراري شده ... خسته ام
مامانی چشم به راه
21 دی 91 9:55
قربونت برم ..درکت میکنم..تواون وبت پیام گذاشتم ..بخونش زود عزیزدلم
جیران
27 دی 91 8:16
سلام
اتفاقی اومدم وبت
شاید الان هرچی بگم با خودت بگی درکت نمی کنم ولی میخوام بگم یک دوستی دارم هشت ساله ازدواج کرده و بچه دار نمیشه و هر راهی هم بگی امتحان کرده حتی تا حد آی وی اف هم پیش رفته .ولی اینقدر روحیه شادی داره و همیشه میگه هرچی خواست خدا باشه من هم راضی ام.
شما هم راضی باش به خواست خدا ولی تلاشت را بکن.انشاالله یک نی نی خوب و سالم خدا بهت بده.


سلام عزیزم ...
مرسی از اینکه به وبلاگم سر زدی ...
حق با شماست باید راضی به رضای خدا بود...
به خودش قسم وقتی امیرعباس و از من گرفت ما بین اون همه گریه همش گفتم خدایا شکرت راضیم به رضات اما سخته
مامان سارا
28 دی 91 9:34
زینب جون دلم خیلی گرفته


سلام چرا