باز هم من و تنهایی
نیومدی ؟
نخواستی که بیای ...
حتی برای اومدنت از خدا هم نخواسنی ...
خسته ام...
از انتظار....
از غم تو نگاه علی...
از ذوق کردنش وقتی فقط یک روز عقب افتاد...
خسته ام...
بازم من موندم و تنهایی...
خسته شدم از بس تو خیابون راه رفتم بچه دیدم گفتم اگه امیر عباسم بود الان همین شکلی بود...
خسته شدم سر ماه بهم میگن باز نشد....
خسته شدم از انتظار کشیدن برای تو...
چرا همیشه من باید صبر کنم...
جرا خیلی ها راحت به آرزوهاشون می رسن اما من برای گرفتن حق خودم هم باید صبر کنم...
خدایا پس کجایی؟؟؟
کجایی که صدام و نمی شنوی...
نه شاید توجه نمی کنی...
منم آدمم ...
گنهکارم ...بنده بدی هستم .... اما هستم و دارم زندگی میکنم ...
خدایا من که جز تو از کس دیگه ای نخواستم ...
چرا نا امیدم کردی...
آره نا امیدم کردی...
بازم نا امیدم کردی...
اما من هنورم دوست دارم...
هنور هم به تو تکیه میکنم ...
این دفعه هم دلم شکست اما نه از خلق بلکه از تو که خدایی...
خدایا اشک تو چشمام کافی نبود...
بغض تو گبوم کافی نسیت...
دستهای خالیم کافی نست ...
خدایا دلم برای آغوشت تنگ شده ...
چرا بغلم نمی کنی...
من فقط توزو دارم....