اینقدر تورو دوست دارم که هیچکی تورو اینجوری دوست نداره
نمیدونم چرا ...
نمیدونم چرا با اینکه هنوز نیودی اما من باز دوست دارم...
به جای اینکه پولهام و برای خودم خرج کنم ...همش و برای تو خرج میکنم ...
برای تویی که هنوز نیومدی ...
حتی نمیدونم کی می خوای بیای ... یا اینکه پسری یا دختر...
دیروز که با عمه فهیمه رفته بودیم بیرون ...
به قصد ثبت نام کلاس زبان که به جاش سر از سیسمونی فروشی در آوردیم..
برایت کلی لوازم خریدم ...
هرجا میرفتیم ... فروشنده ها میپرسیدم دختر یا پسر چند ماهشه ؟ و من در عالم خودم تورو فرض میکردم ... چقدر دلم میشکست با این سوالها ... ناراحت نشی امید زندگی من تو اون لحظه داداش امیرعباس و تجسم میکردم ... اگه فرشته نمیشد ... اگه چشمهای نازش و به روی دنیا نمیبست الان 7 ماهش بود ...
بیخودی میخندیدم تا هیچکس ،حتی عمه فهیمه هم از غم درونم خبردار نشه ...
حالا که داداشی نیست که من براش لباس بخرم ...
شما که هستی عزیزم منم برای شما وسایل میخرم ...
اینم از خریدهای دیروز برای روزنه امید زندگی من و بابایی ...
این آقا گربه یه کتاب شعر جنسش فومیه خیلی نازه
این ماهی ناز نازی هم کتاب حمامه ... خیییییییییلی نازه ...
این لباسهارو ببینید چقدر خوشجله ...
کوچولوی ناز مامانی اگه من جای شما بودم با دیدن این لباسهای ناززودی میومدم تو دل مامانم