نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 24 روز سن داره

روزنه های امید

دوستت دارم ...

1392/1/26 12:13
290 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد 11 روز تاخیر پ اومد و مارو بسی خوشحال کرد ...

نه اینکه از نیومدن شما خوشحال شده باشم نه آخه میدونستم نیومدی و این نیومدن پ دلیل ذیگه ای داره اونم یه کست کوچیک مزاحم ... حالا این مامان شما مجدد خانم شده و یه امید جدیدی و با توکل به خدا می خواد شروع کنه ... انشالله خدا امیدم و ناامیدنکنه ...

از همین روزا داروهام و باید شروع کنم ... انشالله تو همین ماه جدید میای قربونت برم ... میدونم میای...

فردا 5 سال از زندگی مشترک من و بابایی میگذره خییییلی دوست داشتم که اومدنتو با بابا مژدگونی بدم اما خدا صلاح ندونست و من دیگه شکایتی ندارم ... خودش میدونه چقدر دوستش دارم و همه جا صداش میزنم...

برای اومدنت 40 شب زیارت عاشورا و حدیث کسا و سوره مریم واسطه کردم تا خدا صدام و بهتر بشنوه و جوای این همه اشکم و همین ماه انشالله بهم بده ...

دیروز با مامان جون فاطمه و باباجون بیژن رفتیم بیرون از جلو مغازه ها که رد میشدیم مامان جون بهم قول میداد اومدی بیاد و برات خرید کنه البته پارسال برای امیرعباس سنگ تموم گذاشتن , داداشی که از هیچکدوم اونا استفاده نکرد دست نحورده موند برای شما ولی مامان جون قول داده مخصوص خودت هم کلی وسایل بخره ...منم ئوباره ذوقیدم ...

الان که دارم برات مینویسم تنهایی خونه مامان جون فاطمه اینام تنهای تنها , مامان جونت که رفته مدرسه ( آخه مدیره ) بابا جونی هم که بیرونه ( بعد بازنشستگی همش میره صبحا بیرونچشمک) یکی یدونه دایی جونتم که ابهر دانشگاه رفته و بابایی هم که سرکاره ... شبکه قزآن داره سوره هود و میخونه خییییییییییییییلی زیبا میخونه و دل آدم و تا عرش خدا میبره و من و بیشتر از پیش عاشق خدا میکنه ... هیچی مثل قران آرومم نمیکنه ... مامانی قول بده اومدی تو هم بچه خوبی برام باشی و با خدا باشی تا من شرمنده خدا نشم ... مامان دورت بگرده این ماه دیگه بیا باشه ... میدونی مامانی برای اومدنت خیلی تلاش کردم این ماه هم که خانم دکتر بهم دارو و آمپول داد که فقط آمپولا 100000 تومن شد , به غیر از ویزیت و پول سونوگرافی و آزمایش , مامانی اگه قرار باشه ما هر ماه 200000 تومن خرج دکتر کنیم بهمون سخت میگذره آخه الان خیلی گرونی و مامانی هم که با یه مدرک مهندسی با معدل عالی بیکاره و فقط بابایی زخمت میکشه و کار میکنه اگه مامان جونت اینا هم پدری هم مادری به ما کمک نمیکردن شاید تو این 5 سال با یه حقوق کارمندی نمیتونستیم الان اینقدر راحت زندگی کنیم ... البته بگما بابایی خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی زحمت کشه ومرده , از همه فرصتاش استفاده میکنه تا یه پول حلال در بیاره , تا شما که اومدی راحت باشی ... خدارو شکر وضعیتمون خوبه , انشالله عالی هم میشه ... مامانی شما بیا , البته سالم و صالح ... بیا واااااااااااااااااااااااقعا سخته هرماه کلی پول خرج کنم ... من این ماه برای اومدنت دست به دامان همه میشم تا تورو از خدا برام بگیرن...

.....................

خدای مهربونم ایم امیدم و نا امید نکن ...

مهربونم همه امیدم به دستهای پرمحبت توست ...

خدایا همین ماه یه بچه سالم و صالح بهم بده انشاااااااااااااااااااااااااااالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهدیه
28 فروردین 92 9:13
ایشالا که یه روز زنگ میزنی و خبر خوش اومدنش رو به خودم میگی!
بوس


سلام مهدیه جونم ..
انشالله ... انشالله خدا یه نگاهی هم به من میکنه