هنر دست مامانی برای دخملی ...
سلام نازنین زهرای 36 هفته ای و 2 روزی من ...
خانوم خانوما ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشالله هم سنگین شدی هم قدرتت بیشتر شدی ...
یه روزی این متن و یه جا خوندم خیییییییییییلی به دلم نشت :
تنها کسی که لگدش زدم و همیشه به من خندید مادرم بود ...
واقعا همین طور انشالله خودت مادر میشی درک میکنی این جمله رو ...
با اینکه با هر لگدد از شدت درد از جام نیمچه تکونی میخورم ولی با این حال میخندم و برام شیرینه ... این یعنی هستی و جات خوبه و اون لحظه منم صلوات میدم و خدارو شکر میگم ... دیگه دردام زیاد شده ولی همین که میدونم به روزهای پایانی این انتظار دارم نزدیکتر میشم دردها برام شیرین میشه ... دیگه انشالله کم کم داریم به شمارش معکوس نزدیک میشیم هم من هم بابا و هم خانواده هامون واقعا خوشحالن و منتظر , امروز پدری ( بابای مامان ) از کربلا زنگ زده بود آخه امروز تو کربلا اربعین بود و پدری خییییلی خوشحال بود که اربعین اونجاست , داشت با مادر جون صحبت میکرد همش از شما میپرسید ... خیالم جمع که پدری کربلاست و شمارو به آقا میسپاره , حتما برای سلامتی شما هم دعا میکنه و منم اطمینان دارم خدا به آبروی امام حسین و به آبروی دعای پدرم در حق شما حتما شمارو سالم و صالح توو آغوشم میذاره ...
راستی چند روز پیش با بابایی به سفارش مامان جون فاطمه رفتیم پارچه خریدیم و منم برای اولین بار برای شما روتشکی و رو بالشی و ملحفه دوختم اینقده خوووکشل شده , البته مامان جون فاطمه قبلا دوتا برات با تشکش دوخته بود یکی برای خونه خودشون یکی برای خونه خودمون ولی گفتن اون بزرگه رفتن تشک خریدن می خواستن خودشون بدوزن من گفتم بذارید من امتحان کنم ببینم میتونم ... برای اولین بار خوبه همین که با عشق دوختم خودش کلیه ...
اینم عکسش... برای یادگاری میذارم ...
راستی دختری اگه خدا بخواد انشالله بعد تولدت می خوام سی دی این وبلاگ و تا اینجا از نی نی وبلاگ بخرم برات تا یادگاری بمونه عزیزم ...
...
دختری دوووست دارم یادت نره ...