نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 24 روز سن داره

روزنه های امید

تپش يك قلب

1392/4/18 18:11
313 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دونه سيبم...

من  فداي ضربان قلبت بشم كه تند تند ميزد 

ماماني تو همه ي دنياي مني .

ديشب خانم دكتر مهربون  سن شمارو 8 هفته و1 اعلام كرد . منم كلي غش رفتم برات ...

انشاللع قلب نازنينت هميشه  بتپه....

خداي مهربونم دونه سيب و به تو ميسپرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

محبوبه مامان ترنم
21 خرداد 92 17:45
فدای قلب کوچولوت عزیز دل خاله. هشت هفته ای کوچولو محکم بچسب به دل مامانی.
ایشاالله از روزی که بغلش می کنی و اون آروم توی بغلت خوابه و تو کیف می کنی بنویسی واسمون.خدا حفظش کنه


مرسی محبوبه جان ... انشالله
.::مادر خانومی::.
21 خرداد 92 22:32
خداروشکر که اوضاع روبه راهه


سلام عزیزم ...
مرسی گلم
مامان نفس
21 خرداد 92 22:59
نیومدی و من نگران موندم عزیزم.


سلام خاله اومدم که ...
الان نی نی جون 8 هفته و 2 روزه
مامان فرشته
22 خرداد 92 3:01
از اینکه خودت و دونه سیب عزیز ناز خوشگل هیچ مشکلی ندارین خیلی خوشحال شدم انشالله به سلامتی عزیزتو بغل بگیری


سلام مرسي عزيزم انشالله
مامانی چشم به راه
22 خرداد 92 9:01
انشالله همه چی همین جوری عالی پیش بره ابجی
دیدی بیخودی نگران بودی؟


سلام ممنون از اينكه به يادمياين نكراني كه هميشه هست
مامان نفس
23 خرداد 92 1:09
اون شب که ناراحتیتو دیدم گفتی میای برام میگی رو میگم منتظرت موندم


سلام ...
این چند وقت خیلی درگیر بودم مهسا ...
مادر شوهرم بیمارستان خوابیده ...
سکته خفیف کرده ...
سنی هم نداره ...
کلا ماه خوبی برام نبود ...خبر مریضی خیلیها اذیتم کرد آخریش هم مادر شوهرم ...
خیلی مهربونه ...
منم وضعیتم طوری نمی تونم برم پیشش بمونم بنده خدا خواهر شوهرام میرن ... خسته شدن دونفری ... روحیه ندارن ... البته خدا رو شکر مادر شوهرم بهتر شده اما خوب ترس تو وجودشون هست ... علی هم به من حرفی نمیزنه تو خودش میریزه این بیشتر ناراحتم میکنه
نگاری
23 خرداد 92 1:18
اولین بار که صدای قلب ادرین و شنیدم فراموش نمی کنم


خدا برات نگهداره ...
منم اولین باری که صدای قلب امیر و شنیدم هنوز یادمه ...
صدای قلب این کوچولورو هنوز نشنیدم دکتر گفت زوده
مهدیه
23 خرداد 92 9:58
الهی فداش بشم من!
چقدر این دکتر به آدم امیدواری میده!
منم اولین باری که قرار بود سونوم کنه کللللللی استرس داشتم ولی آرامشش آرومم کرد
عزیزم بیا و از خودت و نی نی بگو
دوستون دارم


سلام مهدیه جون ...
آره دکتر خوبیه ...
مرسی از اینکه بهم معرفیش کردی ...
انشالله خدا فاطمه ناز و برات نگهداره ...
چشم خاله جون ...
ماهم دوست داریم
silda
23 خرداد 92 14:41
سلام عزیزم بهت تبریک میگم واس نی نیت ...
عزیزم من لینکت کردم دوسداشتی توام بلینکم


سلام عزیزم مرسی از محبتت با کمال میل
مهدیه
26 خرداد 92 16:30
زینب جونی من هنوز منتظرما!
تو کلا خونه مامانت موندگار شدی؟
دلم پوسید از تنهایی!


سلام بيا اينجا مهديه. فردا بابام ميره كربلا كاروان داره
داداشمم غروبا ميره بيرون بيا اينجا
الهام مامان امیر علی
28 خرداد 92 11:49
زینبببببببببببببببببببببببببببب
باورم نمی شه خدارو شکررررررررررررررر
تو نی نی دارییییییییییییییییی
خدایا شکرت
خوشحالم که نی نی وروجکت بلاخره اومد تو دلت
خدارو شکر
من چند وقت نبودم
راستش بیمارستان بودم
خدارو شکر خدا بهم رحم کرد و الان با امیر علی که تو دلم داره شیطونی میکنه اومدم خونه
خیلی خیلی خوشحالم زینبببببببببببببببببببببببببببب
سلام عزيزم خدا بد نده چرا. چي شده الان بهتري
مرسي از محبتت عزيزم

ریحان
28 خرداد 92 20:00
ایشالله که قلب کوشولوت همیشه تند تند بزنه....

سلام خاله جون مرسي از دعاي خوبت
الهام مامان امیر علی
29 خرداد 92 15:00
زینب جون خیلی خوب نیستم
برام دعا کن


چرا الهام چي شده
الهام مامان امیر علی
30 خرداد 92 22:10
زینب جون هفته پیش دردا و انقباضای منظمی داشتم که رفتم ییارستان و گفتن درد زایمانه واقعا ترسیده بودم
خدارو شکر با دارو کنترل شد اما دهنه رحمم یه مقدار باز شده بود
خدا بهم رحم کرد
یه هفته بیمارستان بودم
الانم استراحت مطلقم
زینب برام دعا کن این پسر بلا به موقع بیاد

سلام الهام منم خیی بدبختی کشیدم خونریزی کردم بستری شدم الان بهترم خدااااااااااااااارو شکر
نسیم
2 تیر 92 1:47
زینب جون خیلی خیلی خوشحال شدم خوندم مامان شدی ایشاللههههههه بارداری خوبی داشته باشی عزیزم


مرسی عزیزم