چقدر زيباست ...
سلام دخترم ...
دخترم ... دخترم ... دخترم....
چقدر دوست دارم اينجوري صدات بزنم ...
خيييييييييييييييلي دوست دارم ...
ديروز يعني 31 تير 92 خانوم دكتر گفت خدا برات نگهداره بچت دختره و من با همين كلمه تو روياهام غرق شدم ...
وقتي به بابايي گفتم علي بچه دختره باورش نميشد ... هي ميگفت جون من ؟ راست ميگي ؟ منم هي قسم مي خوردم .... تا اينكه آقا باور كرد دختري ... راستشو بگم چون تلفني بود متوجه ذوقش نشدم ولي 2 ساعت بعد كه اومد دنبالم تا بيايم خونه مامان جون اينا برق خوشحالي و ميشد تو نگاهش ديد ... از اينكه ميگه دختر بابا ذوق ميكنه و از اينكه خدا تورو بهش داده همش شكر ميكنه و الان همه دغدغش سلامتي شماست... منم از ديشب با صداي آروم دخترم صدات ميزنم و كليييييييي ذوق ميكنم ... دختر ... يعني وجود مادر ...
يه روزي قرار بود اگه خدا بهمون دختر بده اسمشو بذاريم باران... چون هم باران نعمت خداست و هم دختر نعمت خداست ولي ديروز تصميم گرفتيم اسم يكي از پاكترين و بهترين خانوووم هاي دنيارو روت بذاريم ... خييييييلي خوشحالم كه بابا به همين راحتي قبول كرد ...
حالا ديگه اسمت شده نازنين زهرا ...
ومن از اينكه مادر يه زهراي ناز هستم به خودم ميبالم ...
نازنين زهراي من ارزو ميكنم كه انشالله صاحب اصلي اسمت هميشه محافظت باشه و توهم مارو پيش حضرت زهرا رو سفيد كني...
نازنين زهرا خانومي مامان و بابا شمارو خييييييلي دوست دارن