نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 24 روز سن داره

روزنه های امید

من و تو و یه دنیا امید

1392/4/18 18:09
1,885 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دونه سیبم ...

نمیدونم از کجا شروع کنم ..

از روزهای خوش داشتنت بگم ...

یا از ترسی که همه وجودم و درگیر خودش کرده ...

ترس از دست دادنت ...

ترس تنها شدن ...

ترس ناامید شدنه این همه امیدی که خدا با وجود تو بهم ارمغان داده ...

ترس یه آزمایش سخت دیگه ...

سپردمت دست خدا ...

خودش فقط میتونه تورو برام نگهداره ...

فقط اونه که از همه چیز خبر داره حتی از درد و دلهای من ...

دلم گرفته ... از خودم ... از ایمان گم شدم ... از ...

تنها امیدم داشتن خداست ...

ازش خجالت میکشم ...

وقتی به خاطر کوچکترین اتفاق اشکم در میاد و حس میکنم ایمانم کمرنگ تر میشه اما اون باز تنهام نمیذاره ...

جمعه بدی و پشت سر گذاشتم ...

خدا بهم رحم کرد و تورو باز به من داد ...

جمعه 8 تیر 92 ساعت 2 بعد از ظهر تهران ...

این ترس هم واسه همیشه تو خاطرم حک میشه ...

ترس از دست دادن یه فرشته دیگه ...

فقط گریه میکردم ...

وقتی خون و دیدم ...

 باور کردم که باز تنها شدم ...

بازم من موندم و حسرت و تنهایی ...

داستان از اونجایی شروع میشه که من با اجازه دکتر راهی تهران شدم تا برم استقبال عمم که از کربلا اومده بود ... با مامان اینا و عمو هام و خانوادهاشون راهی تهران شدیم ... شب خوبی بود ... کلی خندیدیم هیچ مشکلی نداشتم تا فردای اون روز که رفتم خرید تا لباس برات بگیریم ... باز خوب بودم اومدم خونه عمم و دراز کشیدم تا وقت نهار ... اونم چه نهاری ... قیمه و باقالی خورشت و میرزا قاسمی هر سه تاش از غذاهای مورد علاقه من بودن ....

با اشتیاق سر سفره نشستم هنوز یک لقمه نخورده بودم حس کردم لباسم خیس ... آروم و بی سر و صدا رفتم دستشویی دیدم لباسم پر خونه ... دیگه حالیم نشد ... فقط خدارو صدا زدم ... قسمش میدادم به بهترین بنده هاش که تورو از من نگیره ... دیگه کم کم همه متوجه شدن ... بنده های خدا غذا نخوردن ... مامانم دور از چشم من گریه میکرد و خدارو صدا میزد و من فقط میلرزیدم ... زن عموهام و دختر عموهام دورو برم جمع بودن ... عمم آرومم میکرد و میگفت به خدا هیچی نیست به قول قدیمیها خوشگلی بچه هست ولی من هنوز گریه میکردم و میگفتم این دفعه میمیرم ... دیگه طاقت ندارم ... خسته ام ... بدبختی تا کی ... جواب علی و چی بدم ... به علی چی بگم ... بگم عرضه نداشتم بچت و نگهدارم ... و با صدای بلند گریه میکردم ... زمانی آروم شدم که استرس بابا و مامانم و دیدیم و به خاطر اونا مثل یکسال پیش خفه شدم ... اونا طاقت ناراحتی من و ندارن .. با 1000 زحمت رسوندنم بیمارستان صارم اکباتان ... جمعه بود و فقط دکتر کشیک بود ... دکتر سودابه متین ... تنهایی به یه دل شکسته راهی زایشگاه شدم ... فقط گریه کردم و دکتر گفت باید بستری بشم ..

گفتم بچم چی ... گفت اول خودت ... منم گفتم اول بچم ... من یه بار به خاطر خودم بچم و از دست دادم اینبار اگه قراره اون نباشه منم نمی خوام باشم ... گفت تا فردا باید صبر کنی تا سونو بشی الان درمانگاه بیمارستان بسته است ... دیگه هیچی نگفتم جز اینکه من تا فردا میمیرم ...

خدا خیرش بده با 1000 بدبختی در درمانگاه و به خاطر من باز کرد و خودش سونوم کرد و تورو بهم نشون داد الهی قربونت برم ... پاهاتو تکون میدادی ... دست و میبردی سمت صورتت و همش میچرخیدی و منم گریه میکردم ... دکتر مهربونی بود ... اونم مثل من احساساتی شده بود و نازت میداد ...

چقدر شیرینه این حس ناب مادری ... حتی برای من که تو 24 سالگی و اوج جوونی دارم حسش میکنم ... شیرینه مثل عسل ..

خیالم راحت شد ... بستری شدم ...و مادرم مثل فرشته ها ازمن پرستاری کرد ... عمه  و بابام هم پا به پای من همه جا اومدن ... شرمنده همشون شدم ..

جرات نداشتم به بابا علی  زنگ بزنم و بگم ... دل و زدم به دریا و زنگ زدم ... بنده خدا خیلی نگران بود ...

اما خدارو شکر که به خیر گذشت ..

تا سه شنبه تهران موندم و دیروز یعنی 3 شنبه برگشتم رشت ...

دکتر بهم استراحت داد ... باید همش بخوابم ... اشکال نداره تو باش ... تو سلامت باش من همه چیزو به جون میخرم ...

امشب وقت دکتر دارم ...

نمیدونم این بار خدا چه تقدیری برام رقم زده ... من تسلیم خواسته های اونم ..

اما خدارو به عرش خداییش قسم میدم که دونه سیبم و برام سالم و صالح حفظ کنه ...

تا منم مادر بشم ... مادر فرزندی سالم و صالح ...

........................................

مهربانم ...

خدای من ...

بنده ی ناتوانت فقط تورا دارد و بس...

خدایا فرزندم را به تو سپرده ام ...

روزنه های امیدم را نا امید نکن ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان فرشته
13 تیر 92 6:33
زینب جون خوب استراحت کن مواظب خودت و نی نی کوچولو باش.انشالله که هر دوتاتون صحیح و سالم باشین.


سلام . خيلي دعام كن بازم دوهفته ديكه بايد برم . دعام كن هنوز لخته خونه جذب نشده
مرمر
13 تیر 92 11:27
سلام زینب جون خوبی .خداروشکر به خیر گذشته واسه سلامتی نی نی دعا میکنم بووووووس واسه نی نی ومامانش


مرمر خييييلي دعام كن
مامانی چشم به راه
13 تیر 92 12:43
همه چی رو بسپار به خدازینب ..سوره حاقه روهرروزبخون...مواظب خودتونی نی ات باش عزیزم


سلام زينبي . مرسي از اينكه به يادم بودي
هنوز خطر رفع نشده ... همش به خودم روحيه ميدم اما ته دلم ترس دارم دركم ميكني نه ؟ خيلي سخته بعد اميرعباس اين بچه همه ي اميد و ارزومه هر روز لباساشو در ميارم نكاه ميكنم كمي دلم اروم ميكيره . ديشب دكترم كفت هنوز يه لخته خون 2 سانتي پشت جفت هست دلت پاكه دعام كن
.::مادر خانومی::.
13 تیر 92 12:46

الهی بمیرم!
دختر چی کشیدی تو؟!!
خدارو شکر که بخیر گذشته!
استراحت کن و جات تکون نخور
انشالله که دیگه هـــــــــــــــــــــیچ مشکلی برات پیش نیاد
نگران نباش خدا بزرگه


سلام مادر خانمی ...
خوبی گلم ...
خیلی محبت داری همش به یادمی
دلت پاکه برام دعا کن
سیلدا
13 تیر 92 14:56
اول از همه چی بگم این پیام مال من نیست هرچیزی رو که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون : بسم الله الرحمن الرحیم لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم آمین این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه! پاک کنی یا نفرستی ممکنه آرزوت برآورده نشه الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه.... البته من نمیدونم واقعیت داره ها
مامان آتنا جون
13 تیر 92 14:58
سلام زینب جون خوبی ؟امیدوارم هردو خوب وسلامت باشین
عزیزم نگران نباش توکل به خدا کن خودش مواظب همه چیز هست


سلام زهره جون ...
شکر بهترم ...
شما چطوری ؟
خیلی دعام کنا
مامان نفس
13 تیر 92 15:13
خواهر بزرگه ی خودم خوبی؟؟؟چرا این قدر پریشون حالی عزیزم؟توکلت به خدا باشه مواظب نی نی خوشملمون باش


سلام مهسا جونم
دلت پاکه سر نمازات برای سلامتی این دونه سیب منم دعا کن
مهدیه
13 تیر 92 15:32
زینب جون این روزا خیلی بهت زنگ زدم! جواب نمی دادی!
اینقدر نگرانت شدم و گریه کردم که نگو!
توروخدا جواب بده صداتو بشنوم!
مادرشوهرمم نگرانته!
گفت سلامتو برسونم و بگم برات دعا میکنه!
بوس


سلام دوست خوبم
منم دلم برات تنگ شده ...
ببخش وضع درستی نداشتم ...
دست حاج خانم درد نکنه ...
دعا برام بهترین هدیه و نعمته
مامان زمینی
13 تیر 92 16:45
سلام
سوره ذاریات رو زیاد بخونین
برا محافظت از جنین خیلی موثره
توکل کنین به خدا
انشاالله همه چی خوب پیش میره


سلام عزیزم
خیلی محبت کردی چشم از امشب میخونم انشاااالله
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 تیر 92 17:36
سلام عزیزم اصلا نگران نباش منم سر یاسمن 2 بار یکبار 2ماهگی یه بارم4ماهگی خونریزی داشتم انقدر شدید بود که تمام لباسها و پتو ملافه جای سفید نداشت مطمئن بودم بچه را از دست دادم وقتی رفتم اصلا سونو هم نکردندگفتند دهانه رحم بستست پس برو استراحت کن اگر شدید شد بیا منم با گریه اومدم از ترسم تکون نمی خوردم یه دکتر بود بهم یه امپولی داد که اسمش یادم نیست یواش یواش خونریزیم قطع شدهمه می گفتند نشانه خوشگلی بچست خدا را شکر همینطور هم شد یاسمن خوشگلم به دنیا اومد یه بچه ریز ناز با یه دماغ کوچولو مثل فندق ایشالاه نی نی جونم سالم به دنیا میاد فقط استراحت کنید بعد از هشت ماه دیگه راه افتادم که هشت ماه و نیم بود این بلا اومد پیشمون پرژسترون روی من اپر خوبی نداشت پرژ سترون را همراه اون امپول یکی صبح یکی شب میزدم کاش اسمش یادم بیاد فقط یادمه خارجی بود اگه یادم اومد براتون می نویسم اما از اون بیشتر استراحت خیلی خوبه اما نگران ی و استرس و از خودتون دور کنید من مدام دستم رو شکمم بود و ایه الکرسی می خوندم


سلام دوست خوبم
مرسی از محبت و راهنماییت
به منم آمپول زد تو بیمارستان همونجا قطع شد اما هنوز پشت جفت با اینکه یک هفته است میگذره یه لخته خون هست ...منم شیاف پروژسترون میزنم ...
انشالله خدابرات نگهداره گلهای نازتو برای منم دعا کن
الهام
13 تیر 92 18:35
سلام عزیزم..منم دوران سختی واسه بارداری داشتم همش لک وخون...ولی خداروشکربه خیرگذشت وپسرم الان 8ماهشه...به خداتوکل کن واسترس نداشته باش..خوشحال میشم بهمون سربزنی


سلام عزیزم
مرسی بابت دلداریت ..
خدا برات نگهش داره انشااااااااااااااااللله
چشم حتما
مامان بی تاب
13 تیر 92 19:11
سلام فداتشم .تقدیر ماازقبل نوشته شده و این تلاش ها دست و پازدن های ما بی فایده است .راستی نی نی گلمون انیتا هم بدنیا اومد میدونی که کی رو میگم.مامان فرشته اسمونی الینا


سلام سمیه جان انشالله به خیری رقم بزنه خدای مهربونم ...
آره میدونم انشالله تو بیای و عکس پسر گلت و بذاری ...
خیلی مراقب باش
راستی کی زده زمان زایمانت و انشالله
مامان بی تاب
13 تیر 92 22:24
فدات بشم انشالله این روزهای سخت میگذره فقط بگو الابذکرالله تطمئن القلوب


خدا نکنه ... انشالله بمونی برامون ...
نگفتی زمان زایمان و کی زده سمیه ...
انشالله به راحتی و خیر و خوشی فارق بشی عزیز دلم ..
خاله قوبون پسری بره ...
مامان زمینی
13 تیر 92 23:42
سلام مامان عزیز
شرمنده،اشتباه گفتم،سوره ذاریات برای آسانی وضع حمل بود،سوره حجرات برای حفظ جنین از خطرات و سقط هست
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: هر که سورة حجرات را بخواند، برای حفظ جنینش از خطرها و سقط، موثر است.

سلام دوست خوب و مهربونم دستت درد نكنه . انشالله خدا پسرنازت و برات حفظ كنه غصه تخور انشالله ني ني اومد همه چيز بر طبق مرادت ميكذره

ضحی
14 تیر 92 10:07
سلام خدا را شکر خیلی نگرانت بودم چون درکت میکنم بسپارش به خدا وآروم باش این همه استرس بده انشاا... این روزها به سلامتی میگذره ونی نی سالم میادتو بغلت


سلام . خيلي ممنون از محبتت . منم سپردمش به خدا انشالله خودش داده خودش هم حفظ ميكنه برام سالم و صالح
سام ومامان کیوانه
14 تیر 92 16:35
سلام عزیزم . خدا بد نده . شوکه شدم وقتی خوندم . توکلت به خدا باشه . انشاالله به خیر وسلامتی رفع می شه . بلا دوره انشاالله. مراقب خودتون باش . نگران هم نباش . دعاگوتم


سلام كيوانه جونم . خوبي ؟ ..مرسي از محبتت . خيلي اروم ميشم با دعاهاي شما
اسماء ஜ مامانه فسقل ஜ
14 تیر 92 20:16
الهی بمیرم من چی کشیدی


خدا نكنه اسما جان فقط برام دعا كن خدا اين و برام حفظ كنه
مامان ثریا
14 تیر 92 22:35
سلام عزیزم خوبی؟ انشالا که حالت بهتر باشه مرسی که اومدی پیش من و نی نی ام ... متنتو خوندم و واقعا اشک تو چشمام جمع شد عزیزم از صمیم قلبم برات دعا میکنم و تو هم نگران نباش به خدا توکل کن انشالا نی نی ات به سلامتی میاد تو بغلت ... اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبرم کن ... خیلی مواظب خودت و نی نی باش
سلام عزيزم
خيلي ممنون ازمحبتت . خيلي محتاج دعاتون هستم .

مامان بی تاب
14 تیر 92 23:28
رکتر زده برای من 20ابان ماه انشالله اگه بشه 10ابان روزجمعه دوست دارم زایمان کنم و کوچولومو تو روز تولد امام زمان بغل کنم


انشاااااالله . انشالله امام زمان پشت و پناهش باشه
مامانی چشم به راه
15 تیر 92 8:15
وقتی نی نی قلب داره دیگه احتما خطرخیلی کم میشه..توکل کن به خدا عزیزم..انشالله که دیگه این شیطونک اینبار واست میمونه..خدابزرگه!


سلام زينبي . انشالله همين طور كه ميكي باشه عزيزم
مائده
15 تیر 92 8:39
سلام زینب جون.خدا رو شکر که به خیر گذشت ولی خیلی مراقب خودت باش.به خدا توکل کن.ایشالا نی نی محکم میچسبه به دلت و دیگه اذیتت نمی کنه


سلام عزيزم . مرسي از محبتت عزيزم دلم . دعام كن
ماماطهورا
15 تیر 92 14:46
سلام عزيزدلم قربونت برم كه اذيت شدي فدات شم مواظب خودت باش و كاملا استراحت كن و نگران چيزي هم نباش انشالله خداجونمون ني نيت و سالم و سلامت مياره تو بغلت قربون دونه سيبت بشم كه داره باشيطونياش مامانش و اذيت ميكنه ولي همين هم لذت داره
مامان علی اکبر
16 تیر 92 15:47
سلام زینب جون خوبی؟
خیلی نگرانت شدم تو وب امیر عباس چیزی نمینوشتی.تا از وب مهدیه متوجه شدم اینجا داری مینویسی....
عزیزم توکلت به خدا باشه...انشاالله که چیز مهمی نیست.
منم برات دعا میکنم.
سلام عزيز دلم . مرسي از محبتت . من ماه هاست اين وب وءدرست كردم اول صفحه امير عباس اون بالا ادرسش هست

سولماز
16 تیر 92 22:18
الهی بمیرم برات ایشالا که صحیح و سلامت بدنیا میاد زینب جون با اجازت لینک کردمت


سلام عزيزم انشاللهمحبت كردي منم انشالله لينكت ميكنم الان با كوشي وصل شدم
الهام مامان امیر علی
17 تیر 92 2:16
سلام عزیزم
قربون دلت بشم میدونم چی کشیدی چون خودمم همین طوری شده بودم زینب
زینب تورو خدا فقط استراحت کن من وتو بدنمون ضعیفه چون هم زایمان داشتیم
هم دوران سختی و گذروندیم وهم بارداری
حسابی استراحت کن هیچ کاری نکن بزار این دوران به خوبی بگذره عزیزم
برای من و امیر علیم دعا کن
منم همش خوابیدم اما هر روز یهدرد جدید میاد سراغم
اینا مهم نیست مهم سلامت این فسقلاست
دوست دارم زینب


سلام الهام جان
انشالله امیرعلی نازتو صحیح و سالم به دنیا بیاریش و از داشتنش لذت ببری ... برات دها میکنم ...
توهم برای من دعا کن
مامان فرشته کوچولو
17 تیر 92 5:07
خدا رو شکر به خیر گذشت خیلی مواظب خودت و نی نی مون با ش الهی که سالم بیاد تو بغلت


سلام عزيزم انشااالله
اسماء ஜ مامانه فسقل ஜ
17 تیر 92 14:53
خوشحال میشیم به ساینا جونم رای بدین برای رای دادن به فرشته کوچولو عدد 462 رو به شماره 20008080200 ارسال کنید. خیلی دوووووووووووووستون دارم
مامان امیر محمد(وروجک مامانی)
18 تیر 92 1:55
سلام زینب جون انشااله ک حالت الان بهتره..
گلم توراخدا بیشتر مواظب خودت باش.......
به خدا خیلی سفارشتو کردم تا مواظب نی نی نازت باشه..
به گلوی بریده علی اصغر قسمش دادم مواظبت باشه نگران نباش ک اصلا برات خوب نیست


سلام دوست خوبم
خیییییییییییییییییییییلی ماهی
دستت درد نکنه خیلی بهترم ... انشالله 26 تیر مجدد ویزیت میشم دکتر بگه همه چیزعادیه .... من به رحمت خدا ایمان دارم ...
محبوبه مامان ترنم
18 تیر 92 15:11
سلام زینب جان. خدا را شکر تا اینجا که به خیر گدشته. ایشاالله که از این به بعد هم به سلامتی می گذره.مواطب خودت و نی نی عزیزت باش گلم.


سلام عزیزم
مرسی از محبتت انشالله با دعای شما دوستان عزیز
مهتاب
22 تیر 92 11:42
سلام زینب جونم بهتری ؟ گلم اصلن نگران نباش منم به خاطر همین هماتوم پشت جفت تازه یکی هم پایین جفت که خطرش خیلی بیشتره استراحت مطلق بودم گلم شیاف پروزسترون خوبه اما امپول پرولوتون 2 روزی یکی خیلی بهتره و باعث میشه هماتوم سریع تر جذب بشه حتمن روی توالت فرنگی بشین -10 روزی یک بار حمام کن اونم سریع و سرپا- به هیچ عنوان پای ظرفشویی و گاز نایست - نزدیکی به هیچ عنوان ایشالا که این روزا به سلامتی سپری میشه
یثنا
24 تیر 92 14:04
سلام خداراشکر که به خیر گذشت مراقب خودت باش و استراحت من میفهمم چه حالی داشتی چون خودمم اینارو تجربه کردم راستی کی این دونه سیب به دنیا میاد ؟


سلام عزيزم.
انشالله دي ماه البته دقيق نميدونم
رضوان مامان رادین
7 مرداد 92 18:48
خدا را صد هزار مرتبه شکر به خیر گذشت....زینب جان منم حدود 12-13 هفته که داشتم یکهو حس کردم خیسم رفتم گلاب به روتون دستشویی و دستشویی پر خون شد...قلبم داشت از سینه بیرون میامد...اما خوب خدا را شکر به خیر گذشت و منم شدم استراحت مطلق....بازم خدا را هزار مرتبه شکر پسملم صحیح و سالم دنیا اومد....دختر نازت صیحیح و سالم میاد بغلت... ان شاا...به ما هم سر بزن