نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

روزنه های امید

انتظار

سلام روزنه امید مامان... عزیز دلم , همه ی لحظه هام انتظار داشتنت رو به دوش میکشم... دیروز با آقا جون , مامان جون و عمه فهیمه عزیز رفتیم یه سفر یک روزه آستارا جات خالی عزیز دلم... همش دعا دعا میکردم تو دلم باشی... مامانی به عشقت کلی برات خرید کردم... هنوز نیومدی اما من به امید داشتنت کلی خرید می کنم.... ساعتها نازشون میدم...  اول نمی خواستم بابایی ببینه اما از رو عادت همیشه که هیچی حتی کادوی تولدشم نمی تونم ازش مخفی کنم و زود خودم و لو میدم بهش نشون دام بر خلاف تصورم با خنده استقبال کرد و دعوام نکرد... وقتی دلتنگی من و میبینه از سر محبت و دوست داشتن دعوام میکنه ... انشالله زودی عکسشو میذارم تا بدونی ما...
11 آذر 1391

دلم گرفته

سلام روزنه امید من... دلم گرفته مثل همیشه... از دستم نرنج که چرا همیشه از غم میگم... آخه تنهام ... آخه تو نیستی که با خنده هات بخندم... آخه خدا صدام و نمیشنوه... آخه تنهام... بیا ... جون مامان بیا... دیگه طاقت ندارم... بیا, بذار بخندم... خسته شدم ,‌به خدا خسته شدم... مامانی بیا بذار دلم شاد بشه ...   ...
9 آذر 1391

تولدم مبارک

سلام عزیز مادر... نمیدونم که الان اومدی یا من بی خود دلم خوشه ... اما اشکال ندارم این دلخوشی رو هم دوست دارم... مامانی امروز ٢٤ سالم شد ... کاشکی خدا تورو بهم هدیه بده ... کاشکی الان تو دلم باشی... خیلی دوست دارم ... مامانی از خدا بخواه تورو زودی بهم بده من دیگه طاقت ندارم ... دلم از نبودن داداشت شکسته ...کاش تو مرحم دردهام بشی... ٢٦ آذر تولد بابایی جونه ... یعنی میشه تا اون موقع بیای و من خبر اومدنت و به بابایی هدیه بدم... ای خدای بزرگ امروز که تولدمه از شما که بزرگی و مهربون , آروزی فرزندی سالم و صالح میکنم ... انشالله به زودی بیای پیشم روزنه امید من ........ ٦ آذر ٩١ ...
6 آذر 1391

عاشورا

روزنه امید مادر سلام.... از زمانی که معنای کربلا را فهمیدم... از زمانی که حسین را شناختم ... همیشه آرزو کردم کاش امسال دیگر عاشورا نرسد... کاش معجزه ی شود و صبح عاشورا طلوع نکند ... اما امروز نیز آفتاب داغ عاشورا طلوع کرد ... ٢٣ سال است که با چشمانم طلوع آفتاب عاشورا را نظاره کرده ام ... و هر سال چنان قلبم را سوزانده است که هر جا نام حسین را می شنوم بی اختیار آسمان چشمانم نمناک میشود... امروز هم بعد یکسال باز آفتاب عاشورا طلوع کرد... و باز قلب شیعیان از داغ مظلومیت کربلاییان شکست... روزنه امید مادر... عاشورا یعنی عشق مادر به فرزند... عاشورا یعنی لباس رزم بر ت...
5 آذر 1391

دلتنگ

باز هم امشب دلتنگ آمدنت شده ام... باز هم دلم هوای داشتنت را میکند... ثانیه ها برایم ساعتها طول میکشد که بگذرد... چقدر دلم به حال خود ,‌تنهایم می سوزد... غریبم ... با این همه آشنا اما غریبم.. همه ی دنیا را برای داشتنت نذر کرده ام... کاش حداقل نذرهایم , کاری برای دل تنگم کنند... تو همه ی امیدم هستی... تو خود روزنه امید زندگی من هستی... دلم راضی است به رضای خدا... اما کاش رضایش بودن تو در کنار من باشد ...
3 آذر 1391

یبن الزهرا

من شدم چون اسیری تا تو دستم بگیری یا حسین یبن الزهرا از نفس های اصغر در غم و در بلایت مادرش را بگو تا بگذرد از خطایم رفته این آبرویم کشته ی آه اویم یا حسین یبن الزهرا ...
29 آبان 1391

روزنه امیدم

اگر بیایی زندگیم رنگ   میگیرد... اگر بیایی خنده ی خشکیده ی طاقچه ی لبهایم جان میگیرد... اگر بیایی دل تنگیهایم کمتر می شود... اگر بیایی من هم زندگی میکنم ... اصلا می دانی برای آمدنت همه ی ثانیه ها دست به دامان خدا می شوم... اصلا می دانی برای آمدنت چقدر اشک , خرج کرده ام... دلم گرفته است از این تنهایی همیشگی... دلم گرفته است از این دلتنگیهای بی ثمر... همه ی روزها برای آمدنت خدا را عاجزانه التماس کرده ام ... کمی ,کمتر برای دل تنگ مادرت ناز کن ... باور کن دیگر طاقت تنهایی ندارم ... دلم از دوری برادرت گرفته است و تو همه ی مرحم زخمهای کشنده ی من هستی... برای خود شاعری شده ام ... ...
29 آبان 1391

برای آمدنت

برای آمدنت به همه ی امام زاده ها دخیل بسته ام ... برای آمدنت رباب کربلا را واسطه فرستاده ام... برای آمدنت خدا را التماس کرده ام ... برای آمدنت آسمان چشمانم را با اشک جلا داده ام... برای آمدنت دستانم را به پنجره های امید گره بسته ام ... برای آمدنت یک دنیا دعا کرده ام... می آیی این یقین من است ...  
29 آبان 1391

نیومدی که نیومدی

سلام روزنه امید مامان ... مامانی یه خبر خوش برات دارم... مامان الینا جون که مثل داداشی فرشته شده و الان تو آسمونهاست ...یه نی نی ناز تو دلش داره ... عزیز دلم میشه برای سلامتیش دعا کنی... خیلی خوشحالم , اینقدری خوشحالم که غم نیومدنت تو این ماه و فراموش کردم و امیدم به خدا بیشتر شده... روزنه امید مامان ...این ماه که نیومدی... اما نمیدونم این چه حسی که بهم میگه ... خدا تو این محرم ...جواب صبرتو بهت میده ... حسم میگه خدا ماه دیگه تورو صحیح و سالم تو دلم میذاره ... این حس و دوست دارم ... میدونم که داداش امیر عباست هم برام دعا میکنه ... ......من بی صبرانه به انتظار قدمهای کوچکت هر روز ثانیه را کنار میزنم...  ...
26 آبان 1391

بدون عنوان

سلام روزنه ی امید من... امروز ٢ ماه که داداش امیرعباست فرشته شده و تو آسمونهاست... ٢ماهه که همه امیدم به اومدن توست... دلم گرفته... فکر کنم هنوز نیومدی تو دلم ... اشکال نداره اینم رسم روزگاره.. من بازیچه خوبی هستم براش ... شکستن دل من شده اسباب خوشحالیش... دلم تنگه برای نداشتنتش ...
22 آبان 1391