دخترم ...
دخترم
چقدر اين واژه برايم زيبا تداعي ميشود ...
و من چقدر دوست دارمت ...
در آن لحظه كه تورا در آغوشم قرار خواهند داد و من به يك باره همه ي وجودم ازآن تو خواهد شد...
و تا اخر عمر تو دخترم باقي خواهي ماند ...
بارها شنيده ام كه دختر نعمت است و چه نعمتي زيبا تر از وجود نازنينت ...
برايم فرقي نميكرد دختري با گيسوان بلند داشته باشم يا پسري با بازواني توانمند ...
فقط و فقط بودنت در كنارم آن هم سالم و صالح مهم بود و مهم هست ...
ولي ...
ولي حال كه ميدانم درون وجودم موجودي در حال رشد است هم جنس من است به خودم ميبالم ...
از امروز من همه ي سنگ صبورت ميشوم ...
رازدار رازهايت ...
همدرد غمهاي نداشته ات ...
من مادرت ميشوم و همه مرا با نام مادر آن دختر ميشناسند ...
چقدر زيباست مادر دختركي معصوم بودن ...
چقدر زيباست كه تو كنارم سجاده اي از عشق پهن كني و با هم به ميهماني خدا روانه شويم ...
چقدر چادر نماز سفيدت با آن همه گل به تو مي آيد ...
سجاده ات را خودم پهن خواهم كرد فرشته زيبا روي من ...
سجاده اي از عشق به خدا ...چقدر براي ديدين آن مه خوشبختي بي قرارم ...
خدايم را چگونه سپاس گويم از اين همه نعمت ...
................
مهربانم ...
خوبم ...
رب من ...
دوستت دارم ...
بيش از ديروزهاي از پس تاريخ گذشته ...
به داشتنت ميبالم ...
............
دخترم ... پاره ي تنم ... دوستت دارم ...
سلامتي تو آرزوي من است
و صالح بزرگ شدنت دغدغه همه ي ثانيه هاي عمرم ...
...........
خداي مهربانم دخترم را به تو ميسپارم كه تو بهترين حافظاني