13 هفته
سلام دونه سیب مامان ...
جات راحت میوه ی دلم ...
با امروز حدود 3 هفته ای میشه که مامان وخونه نشین کردی عزیز دلم...
ولی ایراد نداره مامانی تو باشی , تو سالم باشی من همه این سختی ها رو واسه سالم بودنت کنارم تحمل میکنم ...
بابایی خییییییییییییییییییلی دوست داره هر روز اول از هر چیزی حال شمارو جویا میشه و نگرانته ... بهش حق میدم اگه بیشتر از من سختی نکشیده باشه تو این دوران کمتر هم نیست ... همین که خیلی سختی هارو بدون منت تحمل میکنه خودش کلیه ... براش دختر یا پسر بودنت مهم نیست و فقط سالم و صالح بودنت و از خدا میخواد .... با امشب 6 شبی هست که وارد ماه رمضان شدیم ... ماه مهمانی خدا ... بهترین و قشنگنرین ماه یک مسلمان ... من از بچگی این ماه و دوست داشتم از 8 سالگی روزه میگرفتم خدارو شکر که سالهاست سعاددت روزه گرفتن و دارم جز پارسال و امسال ... البته انشالله بعدا قضاشو میگیرم ... پارسال به خاطر داداشی که 7 ماهی باردارش بودم و امسال واسه خاطر شما جوجه نازم که 13 هفته و 2 روز مهمون دلم شدی و همه وجودم به تو وابسته شده ... البته مامانی تنبل نیستما با اینکه روزه نمیتونم بگیرم اما از سحر غافل نشدم و پا میشم و دعا میخونم و سالم بودن و صالح بودن شمارو از خدا می خوام و اطمینان دارم که خدا دست رد به سینم نمیزنه .....
گاهی چشمام و میبندم و تصورت میکنم ...
گاهی یک دختر زیبا و عفیف با موهایی بلند و مشکی و گاهی یک پسر قوی با لبخندی زیبا ...
اما هر آنچه هستی من دوستت دارم ... هر آنچه که باشی من مادرت خواهم بود و همه ی آرزوهایم در آرزوهایت خلاصه میشود این رسم مادر شدن است و من خدارا سپاس می گویم از اینکه مرا نیز لایق مادر شدن دانست ...
خدای من ...
مهربانم ...
تنها همدم و یاور تنهاییهایم ...
دوستت دارم ... حتی میان نمازهایی ای که تند تند و از سر وظیفه می خوانم ...
و هر روز با خود مرور میکنم کاش خدا قبول کند همین رکعت های دست و پا شکسته ام را ...
کاش خدا بشنود الهی العفو هایم را ...
دلم را به شب قدری دیگر خوش کرده ام تا شاید صدایت زنم و تو اجابت کنی دستان گنهکارم را ...
مهربانم فرزندم ... پاره ی تنم را به تو میسپارم که تو بهنرین حافظانی...