قشنگترین های زندگی مادر یک دختر...
سلام دختر گلم ....
سلام نازنین زهرای ناز من ...
امروز می خوام از قشنگی های بودنت بنویسم ...
از اینکه هر شب تو ذهنم تورو مرور میکنم ...
از دلواپسی های من مادر ...
از دلواپسی های بزرگ شدنت و از خوشحالی بودن و داشتنت ...
از اینکه دختری و این یعنی همدم من ...
یعنی هر جا برم تو همرامی و مرزی بین من و تو نیست ...
خدارو همیشه شاکر بودم به خاطر هر چیزی که از روی رحمت بهم داد و هر چیزی که با حکمتش از من گرفت یا اصلا بهم نداد ... به خاطر داشتنت و بودنت هر ثانیه خدارو شکر میگم که نعمتی مثل تورو بهم امانت داده ...
دیشب یعنی 23 مرداد 92 ساعت 22:30 شب با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر برای چکاپ ماهانه ...
خدارو شکر که سالمی... دیروز برای اولین بار صدای تپش های قلبت و شنیدم حتی بابایی هم صدای ضبط شده ی ضربان قلب نازنینت و شنید و کلی لذت برد ... شاید چیزی به زبون نیاورد ولی شوق بودنت و میشد از تو برق چشماش خوند ...
تو این هفته بارها حرکتت و احساس کردم و هر بار تا تونستم دست روی شکمم گذاشتم و برات صلوات و ایت الکرسی خوندم و اطمینان دارم که میشنوی ...
همه ی اینها قشنگترین های زندگی مادر یک دختر میتونه باشه ...
دیروز به گفته خانوم دکتر شما با یاری خدا 17 هفته رو پشت سر گذاشتی و وارد 18 هفته شدی و انشالله 21 هفته دیگه سالم و صالح زمینی میشی ...
تا چکاپ ماه آینده که 23 شهریور هست باید یک بار برای اکوی قلب جنین ( اکوکاردیوگرافی،) و یک بار هم برای سونو بریم مطب پزشک هایی که خانوم دکتر گفت ... سونو که هیچ اما این اکوکاردیوگرافی خیلی مهمه چون داداش امیرعباس قلبش مشکل داشت و فرشته شد برای اطمینان از سلامت قلب شما باید بریم اکو ... انشالله که سالمی ... توکل به خدا ... ..
17 هفته و 1 روز که شما تو وجود من در حال رشدی و من از بودنت هر روز بیش تر از پیش لذت میبرم ...
نمیتونم بگم به اندازه ی خدا دوست دارم اما این عشق مادر به فرزند و خدا تو قلب همه ی مامانا گذاشته پس علاقم بهت کم نیست بلکه بینهایته ...
دوستت دارم فرشته ناز من ...
یه خبر خوب دیگه که دوست دارم اینجا ثبت بشه ... مامان شدنه خاله سعیده مهربونه همون خاله سعیده ای که همیشه با اسم مامان طهورا برامون نظر میذاشت بعد مدتها انتظار خدا بهش نی نی داده و الان چند روزی نی نی تو دلش خونه کرده ... فرشته نازم خیییییییییییلی واسه سلامتی خاله و نی نی تو دلش دعا کن ...
خاله سعیده جون ( مامان طهورا ) مامان شدنت مبارک ...
یه خبر خوب دیگه هم دارم که دوست دارم اینجا ثبت بشه درباره ی عمه فهیمه جونه که چون ازش اجازه نگرفتم فعلا نمیتونم بذارم انشالله اجازه داد اینجا ثبت میکنم ...
..........................
خدای مهربووونم دوووووووووووووووووووووووووووست دارم ...
همین هیچی ازت نمی خوام فقط می خواستم بگم این بنده گنهکارت با این همه بار سنگین گناهش با همه ی بدی هاش با همه ی زشتی هاش تو زندگیش یه قست قشنگ وجود داره اونم حضور توست ...
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایا به بزرگیت قسم دوست دارم