نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 24 روز سن داره

روزنه های امید

بهترین نعمت خدا برای یک مادر

1392/6/19 13:52
1,395 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دو تا خط رو بی بی چکت ظاهر میشه ...

وقتی جواب بتای خونت از 200 بالاتر میری ...

وقتی میری پیش دکتر و اونم یه ضربان قلب و تو مانیتورش میبینه ...

اونوقته که تو هم بعد کلی انتظار مادر شدی ...

اون روز به این فکر نمیکنی که بچت دختر باشه بهتره یا پسر ...

حتی به ارزوی های قبلت هم فکر نمی کنی ...

فقط و فقط سلامتیش برات مهمه ...

حالا فکرش و کن بعد 3 ماه انتظار تو هفته های 14 بارداری میری برای سونوی سلامت جنین و دکتر بهت بگه بچت دختره یا پسر اشک شوق میریزی وقتی بهت میگه خانوم گل دخترت یا شازده پسرت صحیح و سالمه ...

اونوقته که برات فرق نمیکنه قبلا چی می خواستی و حالا چی شده ... حتی اگه دختر می خواستی و حالا پسر شده یا برعکس ...

انگاری سالها آرزوی داشتنش و داشتی و حالا هم داری کم کم به آرزوهات میرسی ...

منم 2 بار این حس و تجربه کردم ...

وقتی تازه ازدواج کرده بودم اگه می خواستم درباره ی جنسیت بچه نظر بدم همیشه میگفتم دختر خوبه ولی من پسر دوست دارم ... یا همیشه هر جا مسافرت میرفتم اگه می خواستم واسه خاطر یادگاری موندنش برای بچه نداشتم چیزی بخرم لباس پسرونه می خریدم ...

4 سال از ازدواجم گذشت و خدا بهم بچه داد و بعد 3 ماه فهمیدم بچم پسره خیلی ذوق داشتم تو مسیر گریه میکردم و خدارو شکر میگفتم یادمه تو اون خیابونی که سونوگرافی بود یه زیارتگاه هست که خواهر امام رضاست اول رفتم اونجا و کلی راز و نیاز و خواهش و تمنا از خدا ...

روزها گذشت و گذشت .... با عشق براش وسیله میخریدیم اتاقشو می چیدیم منتظر اومدنش بودیم تا اینکه تو یه شهریور داغ امیرعباسم به دنیا اومد اما ... این اماش برام خیلی سخته مثل سر کشیدن یه لیوان پر زهره ... اما امیرم فقط 2 روز مهمون این دنیا بود ... بگذریم ...

من مادر دلشکسته موندم و دوری از فرزندم و اشک و اشک و اشک ...

ماه ها گذشت و از شما خبری نشد و من همچنان منتظر بودم ...

تا 24 اردیبهشت که برای همیشه تو ذهنم ثبت میشه تازه یه چند روزی بود از کیش برگشته بودیم حالم زیاد خوب نبود همش بیحال بودم دل و زدم به دریا و بی بی پک خریدم و با ترس و لرز امتحان کردم و ایندفعه هم 2 خط ظاهر شد ... اشک اشک اشک ساعت 1 شب بود علی و از خواب بیدار کردم اونم بنده خدا کلی ذوق کرد ...

بازم مدتها گذشت این یه واقعیت که باز پسر دوست داشتم شاید واسه خاطر اینکه امیرم پر کشیده بود حداقل یه جایگزین می خواستم ...

14 هفته ای میشد که تو دلم لونه کرده بودی رفتم سونوگرافی ...

خانوم دکتر بادقت نگاه کرد و من منتظر شنیدن اینکه گل پسرت سالمه ... ولی در جواب این انتظار گفت ماشالله دخترت چقدر شیطونه ...

زهرای گلم تو اون لحظه برای همیشه یادم رفت که چی دوست داشتم همین جمله برای عاشق کردن من مادر کافی بود ... اشک تو چشام جمع شد یعنی من مادر یه دختر ناز شدم ...

از همون لحظه تا همیشه ها تو دختر منی و من عاشق توام ...

حالا بعد این همه مدت دیروز روز دختر بود ... نتونستم بیام و بهت تبریک بگم چون زیاد حالم خوب نبود ...

اما از وقتی که از خواب پا شدم کلی برات شعر خوندم و نازت دادم ، دخترم دخترم صدات زدم و شماهم با تکونات دل من و بردی ...

از اینکه هرجا میرم و میگن خدا دخترت و برایت نگهداره انشالله عروسش کنی کلی لذت میبرم ...

از اینکه خدا دختری بهم داده تا همیشه یار و مونس من باشه روزی 1000 بار خدارو شکر میگم ...

از اینکه بابایی هرروز از سرکار میاد اول میپرسه خانوم ، حال نازی بابا چطوری حرکت کرد ،‌چیزی دلش نمیخواد لذت میبرم ...

از اینکه یه دختر دارم که هرسال روز دختر و بهش تبریک بگم و بغلش کنم بهش بگم تو قشنگترین و نجیب ترین و بهترین دختر دنیایی برام ،کیف میکنم ...

هر روز ساعتها به بودن و داشتنت فکر میکنم ... به اینکه دختری یعنی همدم من یارو یاور من ...

یعنی هرجا برم باهام میای ...

بیرون ، گردش ، مسجد ...

تصورت میکنم وقتی چادر نمازت و سرت میکنی و کنار من می ایستی و نماز خوندن و یاد میگیری ...

وقتی به این فکر میکنم هر روز صبح که از خواب پا میشی شونت و میاری تا من موهای نازت و شونه کنم تو دلم قند آب میشه ...

حالا هر روز خدارو واسه خاطر اینکه  من و مادر یک دختر کرده و قشنگترین نعمتشو بهم داده شکر میگم ...

نازنین زهرای من ...

دوست داریم چون تو بهترین نعمت خدایی برای ما ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مریم.خوزستان
17 شهریور 92 16:34
سلامممممممممممممممممممممممم واقعاقشنگولذت بخش بود واقعاداشتن دختریه نعمته خیلیییییییییییییییییییییی دوستدارم زهرای من...
مامانی چشم به راه
17 شهریور 92 20:28
خداروشکر انشالله نی نی دارشدن زهرا روببینی عزیزم !مراقب خودتو نی نی نازت باش گلم
فرزانه مامان علی اکبر
17 شهریور 92 20:54
زیبا بود؛ بسیار زیبا....


مرسی عزیزم
مامان آتنا جون وتمشک کوچلو
18 شهریور 92 13:50
سلام زینب جون
خدا دختر گلت رو برات حفظ کنه و همیشه کنار هم شاد و سلامت باشید
نازنین زهرا جون ما همه منتظریم تا مامان زینب یه روز که خیلی هم دور نیست عکس قشنگت رو بذاره و ما هم
ببینیمت خاله جون
آرزوم بهترینها ست برای شما

سلام زهره جونم خیلی محبت داری عزیزم. تبریک خانووم برای نی نی جدید انشالله سایت بالای سر اتنای نازو تمشک کوچولو باشه
عمه فهيمه جوني
18 شهریور 92 14:30
سلام عشق عمه
عمه فداي نازت بشه
بي صبرانه منتظرم كه بياي و با لبخندت شادي رو به دلمون هديه كني
عمه جوني راستش وقتي پسر عمه پويا(پسر عمه جون فاطمه) به دنيا اومد نظرم راجع به بچه ها عوض شد حالا كه منتظر اومدن شمام عشق تمام وجودمو پر كرده
آخه شما نفس عمه اي...
دوست دارم فرشته كوچولوي من
روزت مبارك...
سلام عمه جونم اینارو میگی از خوشحالی تو دل مامانم ووول میخورم. انشالله به زودی نی نی شما بیاد و ما ذوووق کنیم.
دوووست دارم عمه جونی

ماماطهورا
19 شهریور 92 0:31
سلام عزيزدلم خيلى نازوبااحساس مينويسى الهى من فداى اون احساس پاکت بشم .
ازخداميخوام هميشه تاابدشادباشى تمام ارزوهات که براى نازنين زهراى گلم دارى همش به واقعيت تبديل بشه وشماهم شاهدرشدوموفقيت روزافزون باشيد.
خيلى دوست دارم هم توروهم نازنين زهراى گلم رو


سلام سعیده جان. انشالله خودت و نی نی نازت در پناه خدا همیشه شاد و سلامت باشین منم دوووووووستون دارم دوست خوبم
فرشته مامان محمدرضا
19 شهریور 92 4:06
سلام زینب جون امیدوارم کنار نازنین زهرا همیشه شاد و سلامت باشین


سلام مرسی فرشته جون منم برای شما همین ارزورو دارم
مامان مهسا
19 شهریور 92 9:41
سلام عزیزم ، خیلی خیلی قشنگ بوود ، انشاالله دخمل قشنگت صحیح و سالم به دنیا بیاد و این چهار ماه باقی مونده رو با نی نازت به خوبی و خوشی بگذرونی.


سلام مهسا جان. خیلی ممنون از محبتت انشالله شما هم همیشه شاد باشی
خورشید
19 شهریور 92 22:50
عزیزم حتما صلاحی بوده که از ذهن ما خیلی دوررررر
اما حضور پرنسس کوچولو رو تبریک میگم همواره پایدار باشین


خیلی ممنون خورشید عزیز
انشالله با دعای شما خوبان