باز باران با ترانه
باز باران با ترانه ...
می خورد بر بام خانه ...
سلام دختر گلم... سلام نازدانه ی من ، دردانه ی تنهایی های من ...
الان که دارم برات مینویسم ساعت 44 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 17 مهر 1392 بابایی بیرونه ... من و شما هم تنهایی خونه هستیم ... تو کوچه هم بارون میاد ... مامانی عاشق بارونه ، شما که هستی بارونم که میباره نمیدونی چه کیفی میده ... صبح با صدای بارون از خواب پا میشم شبم با چیک چیک ناودون خوابم میبره ... راستی نازنین زهرای نازم ژاکت قرمزه هم با سارافون زیرش تموم شد ... خیلی ناز شدن ... انشالله دی ماه که به دنیا اومدی میپوشونمت با هم میریم بیرون ... شبها وقت خواب همه ی لحظه های با تو بودن و تصور میکنم و تو رویاهام باهات بازی میکنم ... دیگه کم مونه مامانی الان تو 26 هفته هستی ... انشالله 13 هفته دیگه به امید خدا تو آغوش من و بابایی هستی ..
اینم عکس لباسای ناز دخملی که براش بافتم ...
سارافون دخملی
البته از عکسش قشنگتره ها دخملی ...
ژاکت دخملی
اینم از ژاکت و سارافون با هم ...
انشالله سر وقت سالم و صالح به دنیا بیای و بپوشی و من بابایی لذت ببریم