نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 21 روز سن داره

روزنه های امید

31 هفته و 4 روز

1392/8/28 3:49
687 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم ...

الان که دارم برات می نویسم ساعت 3 صبح روز سه شنبه 28 آبان 92 و  شما 31 هفته و 4 روز که تو دل مامانی خونه کردی ...

انشالله 7 هفته دیگه به جای تو دلم موندن انشالله تو بغلم هستی سالم و صالح ...

تو این هفته هایی که نیومدم برات بنویسم خیلی اتفاقات افتاد ... مثلا تاسوعا و عاشورای حسینی که با هم عذاداری کردیم .. البته امسال نتونستم مراسم برم فقط تو دهه 2 بار با هم رفتیم مراسم یکیش 4 محرم مراسم شیرخواره های حسینی بود که با مامان جون فاطمه رفتیم مصلا خیییییییییییلی مراسم خوبی بود ... سال پیش هم رفته بودیم البته شما نبودی و همونجا از خدا خواستم که سال بعدش یا تو دلم باشی یا بغلم که خدا بنده نوازی کرد و روم و زمین نزد ... البته یه نذری هم کردم که خداروشکر تونستم امسال ادا کنم انشالله سال بعد با بودن شما نذریم و میدم ...یه بارم من و شما و عمه فهیمه جون رفتیم هیئت مسجد طالقانی که مراسمش عالی بود ... خیلی سعی کردم باز برم ولی سعادت نداشتم و نشد انشالله سال بعد با هم میریم مامان جان ...اما امسال با اینکه به خاطر شما نرفتم یه حسنی داشت اونم این بود که شبها ساعت 9 شبکه تهران یه حاج آقایی صحبت میکرد به نام جچت السلام ثمری اگه اشتباه نکنم ... عااالی بود خیلی به علم عاشوراییم اضافه شد و این جای بسی شادمانیست ... یه اتفاق دیگه که البته خیلی ناگهانی و ناراحت کننده بود فوت شوهر عمه بابایی بود که باعث شد بابایی یه 4 روزی از ما دور بشه وبره تهران مراسم تو اون چهار روز حرکتهات خیلی کم شده بود خیلی ترسیدیم حتی دکترم رفتیم ولی تا بابایی اومد و صداش و شنیدی ماااااشالله فوتبال بازی کردی میگن دخترا بابایی هستن همینه دیگه ...

امروز بعد مدتها اومدیم خونه ... البته قرار بود شام بالا پیش آقاجون اینا بخوریم و بر گردیم خونه پدری ولی نشد و شب موندگار شدیم خونه خودمون ... امروز ساک بیمارستان و به سلامتی بستم و لباسهای مورد نیاز و چیدم توش ... انشالله سر وقتت بیای دختر گلم ... نمیدونم دقیق کی انشالله دنیا میای ولی فکر کنم تاریخ سزارینم 15 یا 16 دی ماه باشه به یکی دو روز اینور و اونور ... انشالله هر وقت خدا خواست و پا به دنیای ما گذاشتی سالم و صالح باشی عزیز دلم ...

این روزها خییلی کمرم و شکمم درد میکنه واسه همین بیشتر می خوابم ، پدری و مامان جون فاطمه نمیذارن کار کنم ...دیگه می خواستم کم کم بیام این ماه آخر و خونه خودمون که پدری نذاشت و گفت تا انشالله زایمان نکردی نمیذارم بری منم از خدا خواسته سریع گفتم چشم نیشخند کی بدش میاد پیش پدرمادرش باشه و نازکشش باشن ...نیشخند با همه این حرفها امروز اومدم یه سر خونه به شرطی که برگردم که نشد ، انشالله فردا غروب بر میگردم خونه مامان جون اینا ، البته امروز که اومدم از ساعت 6 عصر تا 9 شب تو اتاق شما بودم کلی تمیزش کردم ،‌ وسایلت و چیدم و عکس گرفتم تا برات بذارم ... خیلی خسته شدم ولی به عشق شما اینکار و کردم بابایی که اومد دید کلی ذوق کرد آخه بعد داداشی روی همه وسایلت و کشیده بودم و اتاق خیلی بی روح شده بود ولی خدارو شکر که با بودن شما هم خدا به ما روح دوباره داد هم به اتاقت ...

خیلی دوست دارم این روزها هم انشالله به سلامتی و به خیری بگذره و شما بیای و تاج سر ما بشی ...

چون همش خونه هستم و جایی نمیرم روزا برام خیلی سخت میگذره ولی به عشق دختر گلم تحمل میکنم ... وقتی بابایی ازم میپرسه نازی زهرام چطوره و من میگم شکر کلی دلبری میکنه ، برق شادی تو چشماش سو سو میزنه ،‌بغضم میگیره از این همه انتظاری که میکشه و به رو نمیاره ... گاهی تو اوج خواب وقتی صدای ناله های از درد من و میشنوه بلند میشه با چشمهای خوابالود میپرسه حالم و تا میگم خوبم سریع خوابش میبره این یعنی تو خواب هم نگران من و شماست ... انشالله خدا به حرمت امام حسین شما رو به من و بابایی سالم و صالح ببخشه ... تو این مدت اینقدر بهم استرس وارد شده که هرکی و هر جا میبینم میگم برای سلامتی زهرام دعا کنید ... دلم روشنه که سالمی چون اگه خدا صدای منم نشنوه (‌که میدونم اینقدری کریمه و مهربونه که میشنوه )‌حداقل صدای یکی از این آدمها که در حق من و دخترم دعا میکنن و میشنوه و شما رو سالم و صالح به من و بابایی میده ... انشااااااااااااااالله نازنین زهرای گلم همیشه بدون که من و بابایی خیلی دوست داریم و تو دنیا هیچکس به اندازه ما نمیتونه دوست داشته باشه ... یادت باشه من و بابایی به خاطر شما از خیلی خوشیهامون گذشتیم تا تو باشی پس فراموشمون نکن ... این تنها انتظار من و بابایی از شماست ...

هروقت هر جایی برات مشکلی پیش اومد ... از غیر خدا طلب کمک نکن ... خدارو که صدا کنی همیشه تو همه حال صدات و با مهربونی اجابت میکنه .... یه روزی اگه من نبودم حرمت پدرت و نگهدار به دستهای زحمت کشش نگاه کن به چشمهاش همه این خستگی ها برای اینه که تو راحت باشی و راحت زندگی کنی ... دختر گلم زیباترین مروارید تو صدفش حفظ میشه پس زیباییهات و از چشم نامحرمان بپوشون ...

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووستت داریم زیباترین زهرای زندگی ما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم.خوزستان
29 آبان 92 1:52
سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم اجی جونم خوبی؟اوضاع احوال چطوره؟انشاالله که خوبوشادباشی قربونش برم عجله داره دخملی دیگه نزدیکه که به امیدخداچشماشوبازکنه به این دنیا خدایا به حق لب تشنه امام حسین نازنین زهرا وابجیموسپردم به دست تونگهدارشون باش یاباب الحواج ای خداخیلی خوشحالممممممممممممم دخملی 1ماه خورد ه ای داره میاد این همه بوس واسه زینب جونم ودخمل تپلی
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلاااام خاله جون مرسی انشالله سالم باشه و صالح