نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 13 روز سن داره

روزنه های امید

34 هفته و 1 روز

1392/9/18 18:07
769 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم ...

الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم ... ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی ... الهی قربون حرکاتات که بیشتر شده و با هر تکونت من و تا اوج میبری ... دختر گلم انشالله تا یک مته دیگه صحیح و سالم تو بغلم هستی ... واسه دیدنت لحظه شماری میکنم ... دایی محمد که اکثرا از من میپرسه هر وقت هم یه جواب بهش میدما ولی باز میپرسه ... بابایی هم که روزارو میشماره ...

چند روز پیش رفتیم شام خونه مامان جون زهرا اینا ( مامان بابایی ) منم رفتم طبقه خودمون و لباسهای بیمارستان و جمع کردم و با خودم آوردم خونه مامان جون فاطمه اینا ... راستی یه سری دیگه لباس به سیسمونیت اضافه شده یه بارونی خوشگل هم خاله لیلای خودم از اصفهان برات خریده البته خودم هنوز ندیدمش ولی خیلی تعریفشو شنیدم ... قرار امشب بیاره ... دست همگی درد نکنه ... تقریبا ماه پیش عمه فهیمه خانوم برات یه کیف کیتی خیلی ناز خرید با یه تل میکی موس که چراغش روشن خاموش میشه ...البته از نمایشگاه کتاب براتون یه کتاب هم خریده که هم به زبان فارسی هم انگلیسی میوه هارو نام برده به قول عمه این و روز تولدم بهم داد تا شما حسودیت نشه قلب البته عمع جونی میدونه که شما مثل مامانت حسود نیستی و کلی خوشحال میشی از خوشحالی دیگران ...

9 آذر رفته بودم پیش خانوم دکتر ... خدارو شکر راضی بود ار همه چیز ... از خانوم دکتر زمان دقیق به دنیا اومدن شمارو پرسیدم که ایشون گفتن از 15 تا 19 دی ماه دقیقش فکر کنم بعد سونوی آخرم مشخص میشه ... انشالله شنبه هفته دیگه یعنی 23 آذر نوبت مجدد داریم شاید برام سونو بنویسه تا آخرین سونوی قبل تولد شما رو و انجام بدم ... تو این روزای باقی مونده دارم درباره ی بیمارستان فکر میکنم ... بین آریا و قائم گیر کردم , هر دو خصوصی هستن البته آریا ترجیح میدم با قائم هم واسه خاطر اینکه بیمه ما قبول میکنه و هم به خاطر اینکه خودم و دایی محمد اونجا به دنیا اومدیم ...

یه مورد دیگه که فکرم و خیلی مشغول کرده روش بیهوشی , خیلی تحقیق کردم هم درباره بی حسی اسپینال و هم بیهوشی عمومی ... هر دو هم مزایا دارن هم معایب ... حالا موندم کدوم  و انتخاب کنم ... خیییییییییییییییلی دوست دارم وقت به دنیا اومدنت بیدار باشم و قشنگترین صدای عمرم و بشنوم که صدای گریه ی دختری گلمه و خیلی دوست دارم قبل از همه خودم اولین نفری باشم که میبینمت فکر میکنم حقم باشه که اولین های تو برای من باشه چون من مادرتم ... و تو همه چیز زندگی منی , همه چیز ...

این روزا همه ی آرزوهام و دعاهام خلاصه میشه در تو ...

دختر آرزوهای من ... همه چیز من مادر ...

دعای دم اذانم , دعاهای تو سجدم تو قنوتم همه و همه برای سلامتی و صالح بودن توست ...

ایمان دارم خدا همه ی این دعاهارو اجابت میکنه ...

به خودم میبالم که قرار مادر دختری بشم که روزی خودش مادر میشه ...

برای پاک بودنت سعی کردم از خیلی چیزها دوری کنم ...

امیدوارم که همین طور که فرشته به دنیا میای فرشته هم بزرگ بشی ...

روزها برای خود فکر میکنم این وبلاگ و کی بهت هدیه بدم ... شاید وقتی برای اولین بار خوندن و نوشتن یاد گرفتی ... یا شاید هدیه سن تکلیفت باشه یا زمانی که خودت داری مادر میشی بهت هدیه بدم ... شاید زمانی که خط خط این نوشته های عاشقانه رو میخونی من نباشم ... شاید گاهی از نوشته هام خندت بگیره , شاید گاهی چشات بارونی بشه , تو هر زمان و سن و مکانی که این نوشته هارو میخونی بدون من خییییییییییییییییییلی دوست دارم ... دوست داشتن یه مادر به بچش نه فروختنی نه خریدنی و نه قابل شمارش ... شاید روزی اینهارو متوجه بشی که خودت منتظر تولد موجود زیبای درونت هستی مثل منی که الان با داشتن تو اینارو فهمیدم ... فهمیدم کلمه به کلمه مادر همه عشق و عشق و عشق و این عشق قیاس شدنی نیست با هیچ عشق اسطوری حتی عشق فرهاد به شیرین ... دنیا دنیا بگردی هیچ عشقی قشنگتر و پاکتر از عشق مادر به فرزند پیدا نمیکنی ... شاید تو هم یه روزی مثل امروز من بفهمی چقدر لذت داره وقتی تو خواب ناز هستی یه موجود کوچولو تو دلت داره شیطونی میکنه و تورو از خواب ناز بیدار میکنه و تو بی هیچ گله ای فقط خنده نثارش میکنی ...

ماااادر , نمیدونم چطور برات ترسیمش کنم ...

مادر زیباترین نقاشی کشیده شده ی دنیاست که نقاشش خالق همه ی زیبایی هاست ...

یه وقت این نقاشی و فراموش نکنی ... یه وقت , زمانی که نقاشی های لوکس تر دیدی با یه پارچه سفید روش و نکشی و نذاری تو انبار دلت یادت باشه قلبش میکشنه ...

یه وقت با یه قلم و روش خط های مشکی نکشی ... مادر با همه سخت گیریهاش , با همه غر غرهاش, هنوز مادرته ... هنوز دوست داره , اگه باور نداری به دستهای پینه زدش نگاه کن ... به چشمهای خستش ... دستتو بذار رو قلبش تپش قلبش همه و همه واسه خاطر توست ... تویی که روزی آرزوی داشتنش و داشت ... تویی که به خاطرت از همه آرزوهاش گذشت ...

اگه من مادر پیر شدم ... اگه دیگه نای واستادن ندارم ... اگه چشمهام صورت ماهتو خوب ندید , اگه از دردهای شبانه نالیدم , دخترم یادت باشه منم روزی جوان بودم  و با همه آرزوهای جوانانه ولی به خاطر داشتنت همه ی اونارو فراموش کردم تا تو باشی ... اگه پیر شدم و تو از ناله های شبانم از خواب ناز پریدی اون لحظه که می خوای به روم اخم کنی یادت باشه من بارها به خاطر لگدهات از خواب پا شدم و خنده نثارت کردم و هیچ گلایه هم ندارم ... دخترم خوشبختی تو آرزوی همه ی لحظه های منه ... جون و قلبم همه و همه برای تو ... تو شاد باشی من شادم حتی اگه به مزارم هم سر نزنی ...

نازنین زهرای گلم دوستت دارم به اندازه ای که اندازه ای ندارد ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیررضا
19 آذر 92 0:56
مامانی خیلی قشنگ نوشتی واقعا چه حس زیباییه انشالله خداشما رو برای دخترگلت و دخترت رو برای شما حفظ کنه
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
مرسی دووووست جونم. انشاااااالله
مرضیه
19 آذر 92 19:43
اشکم دراومد خیلی زیبا نوشتی عزیزم تمام احساساتت رو حس کردم انشاا... که دختری صحیح و سالم به دنیا بیاد و دنیاتون رو رنگی تر از قبل کنه
زینب مامان نازنین زهرا
پاسخ
سلااام عزیزم. مرسی از محبتت انشالله با دعای شما گلم
فاطمه مامان زهرا
20 آذر 92 1:09
گلم خصوصي
مریم.خوزستان
27 آذر 92 1:16
سلاممممممممممممم خواهرچطوری؟ دلم براتون تنگ شده درچه حالین؟امیدوارم که سرحال شادباشین دخملی جونم نفس خاله خیلییییی دوست دارم