14 هفتگی گذر زمان
سلام دونه سيبم ..
سلام روزنه اميدم ...
خدا رو شكر ديشب رفتم دكتر شما خوب خوب بودي و ديگه خبري از لخته خون نبود ...
البته استراحت هاي من سر جاشه ولي بازم شكر كه تو سالمي ...
ديشب ساعت 10:30 شب وقت دكتر داشتم كه عمه فهيمه باهام اومد البته بابايي مارو رسوند دستشون درد نكنه ...
رفتم تو مطب خاله شهري و خاله شيرين و ديديم كلييييييييييييييييييييييييييييييييييييي خوشحال شدم ... دلم براشون تنگ شده بود ... بعد 10 دقيقه هم با وجود اون همه جمعيت به علت داشتن يك پارتي تونستم سريع برم تو اتاق دكتر پارتي داشتن اينجور جاها خييييييييييييييييييييلي حال ميده البته خدايي حالم بد بود و نميتونستم بشينم در غير اين صورت من همييشه صف و رعايت ميكنم اما خوب ديگه ديگه ...
قسمت خوب ماجراي ديشب سلامت شما و خياال جمعي ما (ما يعني همه اعضاي خانواده حتي دوستامون نگران شما نيم وجبي بودن )كه خدارو شكر سالمي...
.......................
خداي من ...
مهربانم هميشه لحظه ها تورا مي خوانم ...
و تو چه زيبا اجابت ميكني صدايم را ...
و من دوستت دارم