نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 14 روز سن داره

روزنه های امید

سلام یه التماس دعای ویژه

سلام به همه دوستهای گلم ... الان که دارم این پست و میذارم ساعت 23:03دقیقه شنبه 7 دی 1392 ... و من فردا یعنی 8 دی 1392 انشالله میرم برای زایمان سزارین نازنین زهزام ... تو این دوشب خیلی اتفاقات افتاد که سر فرصت میام و میگم ... فقط این و بگم که 24 ساعت بستری شدم و امشب اومدم که دوش بگیرم و برای فردا برم برای زایمان ... دعا کنید برای من و دخترم ... الان نازنین زهرام 37 7هفته کامل داره با وزن 2700 دعا کنید سالم باشه ... دعا کنید هیچ مشکل ذهنی و جسمی و روحی نداشته باشه ... انشالله میام و از خاطرات این چند روز مینویسم ... فقط دعا یادتون نره که خیلی محتاجم ...
7 دی 1392

سری جدید لباسها

البته هنوز کامل نیست ... هر سری عکس میگیرم تو همین پست اضافه میکنم ... اینم از بارونی که خاله لیلا جونی خودم از اصفهان برای شما زحمت کشیدن ... خییییییییییییییییییییییییلی نازه من که عاشقش شدم ... انشالله به شادی تن کنی ... دست خاله جون خودمم درد نکنه ... این پالتوی ناز نازی و عمه فهیمه به سفارش مامانی از شیراز برات خریده این کاپشن شلوار نازنازی + شلوار  + کش سرهای نازنازی  سوغاتی عمه فهیمه جون از شیراز   این پاپوش ناز سوغاتی عمه فهیمه از تهران زیر سارافونی دخملی   ...
4 دی 1392

هنر دست مامانی برای دخملی ...

سلام نازنین زهرای 36 هفته ای و 2 روزی من ... خانوم خانوما ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشالله هم سنگین شدی هم قدرتت بیشتر شدی ... یه روزی این متن و یه جا خوندم خیییییییییییلی به دلم نشت : تنها کسی که لگدش زدم و همیشه به من خندید مادرم بود ... واقعا همین طور انشالله خودت مادر میشی درک میکنی این جمله رو ... با اینکه با هر لگدد از شدت درد از جام نیمچه تکونی میخورم ولی با این حال میخندم و برام شیرینه ... این یعنی هستی و جات خوبه و اون لحظه منم صلوات میدم و خدارو شکر میگم ... دیگه دردام زیاد شده ولی همین که میدونم به روزهای پایانی این انتظار دارم نزدیکتر میشم دردها برام شیرین میشه ... دیگه انشالله کم ...
4 دی 1392

بشتابید بشتابید ... خبر خبر

سلام نازنین زهرای گلم ... امروز خییییییییییییییلی خوشحالم ... فرزانه جون مامان علی اکبر غروب بهم اس ام اس داد که علی اکبر نازش یه خورده عجله داشت و یه 6 روزی زودتر به دنیا اومد ... خدارو شکر که هم علی اکبر هم فرزانه سالم هستن ... فرزانه جووون از همین تریبون از طرف خودم و دخملی بهت تبریک میگم ... انشالله همیشه در کنار هم شاد باشین و سلامت ...   . . . امروز : 2 دی ماه 1392 ...
2 دی 1392

36 هفته تمام و اربعین حسینی

دلم تنگ است ... دلم برای حرمت تنگ است ... دلم برای بین الحرمین , قطعه از بهشتت تنگ است ... دلم برای همان پرچم قرمزی که بر فراز گنبدت دلبری میکند تنگ است ... دلم برای ضریحت , برای دویدن تا حرمت با پایه پیاده تنگ است ... برای همهن زیارت عاشورایی که زیر لب زمزمه میکردم تا به حرمت برسم , سلامش را روبه روی ضریحت میدادم ... دلم برای در آغوش کشیدن ضریحت ... برای لحظه اولی که دیدمت و اشکی که از روی شوق روی گونه هایم سر خورد ... دلم برای تپش های قلبی که به عشق تو میزد تنگ است ... دلم برای چادر خاکی ام که خاک حرمت را جارو میکرد تنگ است ... دلم تنگ است و اربعینت نزدیک ... ای کاش های ر...
2 دی 1392

35 هفته و 6 روز و شب یلدا ...

سلام دختر گلم ... انشالله فردا 36 هفته شما تموم میشه ... قربونت برم 15 روز بیشتر نمونده  به دیدن روی ماهت ... همه لحظه شماری میکنن که شما رو ببینن ... پدر جونی ( بابای مامانی) دیروز رفتن کربلا و امروز زنگ زدن که نجف بودن ... خوش به حالشون خادم زائرای امام حسینن ... پدر جونی خییییییلی نگران شما بودن و گفتن دعای ویژه میکنن برای نازنین زهرای گل مادر ... امشب شب یلداست انشالله سال دیگه این وقت تو بغل ما هستی و داری دلبری میکنی انشالله ... نازنین زهرای گلم , عزیز دلم این روزای آخر خیلی برام سخت میگذره ... ولی همه دردارو به عشق شما تحمل میکنم ... دوووست دارم نازنین زهرای گلم ...
30 آذر 1392

35 هفته و 3 روز

سلام دختر گلم ... جات راحته عزیز دلم ... نمیدونی چقدر این روزا برام سخت میگذره هر روزش 1 سال طول میکشه ... دیگه 17 روز بیشتر نمونده ... بابایی که روز شماری میکنه و هی روزارو کمتر میگه دلش کوچیک شده و دیگه صبر نداره ... امروز که می گفت انشالله دخترم به دنیا اومد با خودم میبرمش محل کار فکرش و بکن بابایی آغوشی ببنده شمارو ببره محل کار ... ماشالله با اون قد و هیبتش دیدنی میشه ها ... از دوست داشتن زیاده دیگه ... راستی دیروز تولد بابایی بود یعنی 26 آذر ماه ... امسال نشد سوپرایزش کنم و براش تولد بگیرم ولی انشالله سال دیگه دو نفری سوپرایزش میکنیم ... شب قبلش با هم رفتیم بیرون منم هدیه تولد براش کفش چرم خریدم به قول قدیمیا دشمن ریز پاهاش انشاا...
27 آذر 1392