نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 21 روز سن داره

روزنه های امید

جمعه24 خرداد 92 حماسه ای زیبا

رای من ... یعنی ایران من .... همیشه استوار بمان ... رای من ... یعنی جانم فدای کشورم... رای من ... یعنی پاسداری از خون شهدا .... یعنی پاسداری از مقام علمداران 8 سال جنگ... رای من ... بوسه ایست بر دستان مادران شهدا .... رای من ... یعنی من هستم ... تا آخرین قطره خونم از این مرز و بوم پاسداری خواهم کرد ... دلبندم ... لالایی شبهایت زمزمه ی ای ایران است و بس ... و من عاشقانه تو را پرورش خواهم داد تا سربازی باشی در راه اسلام و ایران ... امروز اولینها را تجربه کرده کردی... اولین رای تو به ایران در دل من و همراه من ... ................ دونه سیبم ... امروز هم ملت ایران باز مثا...
18 تير 1392

دوستت دارم

دوستت دارم به بهانه همین ثانیه هایی که در درونم غلط میزنی ... دوستت دارم به بهانه ی مادر شدن ... دوستت دارم به همین سادگی ... با همین صداقت  مادرانه ... لحظه هایم با بودن تو شیرین میشود ... و من هر روز را به انتظار دیدنت و در آغوش کشیدنت میگذرانم ... دوستت دارم و این حس را خدا به من هدیه داده است ...  
18 تير 1392

من و تو و یه دنیا امید

سلام دونه سیبم ... نمیدونم از کجا شروع کنم .. از روزهای خوش داشتنت بگم ... یا از ترسی که همه وجودم و درگیر خودش کرده ... ترس از دست دادنت ... ترس تنها شدن ... ترس ناامید شدنه این همه امیدی که خدا با وجود تو بهم ارمغان داده ... ترس یه آزمایش سخت دیگه ... سپردمت دست خدا ... خودش فقط میتونه تورو برام نگهداره ... فقط اونه که از همه چیز خبر داره حتی از درد و دلهای من ... دلم گرفته ... از خودم ... از ایمان گم شدم ... از ... تنها امیدم داشتن خداست ... ازش خجالت میکشم ... وقتی به خاطر کوچکترین اتفاق اشکم در میاد و حس میکنم ایمانم کمرنگ تر میشه اما اون باز تنهام نمیذاره ... جمعه بدی و پشت سر گذاشتم ... خدا بهم رحم کرد ...
18 تير 1392

برای بهانه ی زندگی ام ...

این روز ها برایم سخت میگذرد .. و فقط فکر کردن به تو آرامم میکند ... روزها کند و خشک و مبهم ... یکی , یکی جای خود را به دیگری میدهند ... ولی من هنوز هم خسته ام ... خسته ام از این همه هیاهو ... خسته ام از این همه تنهایی ... و خسته ام از این همه اتفاقات تلخی که پیش می آید و من باید هر روز منتظر یک اتفاق یا خبر باشم ... با همه اینها هر وقت به تو , به بودنت و داشتنت می اندیشم تمام وجودم مملوو از عشق میشود و تو همه ی معنای عشقم هستی ... به فردایی فکر میکنم که تورا در آغوش خواهم گرفت و لالایی های عاشقانه ام را فقط با تو تقسیم خواهم کرد ... زیرا تو تکه ای از وجودمن هستی ... تو که باشی , خدا که باشد من از فردای مبهم نمیترسم ... و به...
19 خرداد 1392

دونه سیبم

سلام عشق مامان ... امشب رفتم دکتر تا شاید روی ماه شمارو ببینم اما نشد ... آخه قربونت برم شما اینقدری کوچولو بودی که دیده نمیشدی و خانم دکتر به زور تونست شمارو ببینه... و نتیجه این شد که شما الان 6هفته و  1 روزته و هنوز خیلی کوچیک هستی و ضربان قلب نازت هنوز قابل دیدن نیست ... یه کوچولو نگرانت هستم ... البته خانم دکتر گفتن که اون ته مها یه چیزی میزنه اما واضح نیست و باز برای 20 خرداد بهم وقت سونو دادن .. مامانی من که جز دعا برای سلامتیت کار دیگه ای از دستم بر نمیاد ... خودتم برای سلامتیت دعا کن فرشته ی نازم ... انشالله 2هفته دیگه که رفتم قلب نازت صحیح و سالم بزنه برای همیشه ... دونه سیبم ... خییییییییییییییییییییییی...
7 خرداد 1392

یه بی بی چک

سلام عزیززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز مادر... این دوتا خط بی بی چک یعنی الان تو دلم هستی... خییییییییییییییییییلی دوست دارم عزیز دلم... الهی قربونت برم ... این ساعتها خیلی کند میگذره ... فردا میرم آزمایشگاه تا اطمینان پیدا کنم که هستی... بی بی چک حضورت و به من و بابایی ارمغان داد .... نمیدونم چی بگم ... خدایا شکرت... امروز صبح هم باز بی بی چک گذاشتم + شد ... اما نمیدونم این دلشوره کی دست از سر من بر میداره ... مامانی اگه الان تو دلمی ... مراقب خودت باش ... محکم بچسب به دل مامانی باشه قند عسلم ... دونه سیبم ... جوانه های امید تو دل من و بابایی کاشتی عزیز دلم... ..... راستی من و بابایی 13 ر...
24 ارديبهشت 1392

من و انتظار

انگاری من و انتظار با هم یه نسبت خانوادگی داریم... کلا از بدو تولدم همش صبر کردم  و انتظار کشیدم ... اینم مدل زندگیه منه دیگه... آخه نی نی جون چرا مامانی و اذیت میکنی ... حالا چی میشد بتا 200 بود مثلا ... سخته برام تا 3 شنبه صبر کنم .. خدا جوووونم شکرت ... همینم یه امیدیه دیگه 2 تا بی بی چک +++ یه آزمایشی که بتاش 0 نبود ... همینم برای آرامش قلب شکستم خوبه
24 ارديبهشت 1392

نام من نیز مادر است....

سلام جوانه ی نوپای زندگی ام ... بهانه ی خنده های من ... امید روزهای سخت زندگی ام... همه ی دلخوشی من ... بهار تو برایم به ارمغان آورده است ... و من جشن حضورت را با اقاقی ها آذین بسته ام... جوانه ی من 4 هفته ای است که تو درونم روییده ای و در آسمانها مرا نیز مادر خطاب کرده اند ... عزیز تر از جانم ،‌ همه ی خوشی های دنیا از آن تو و همه ی تلخیهایش برای من ... مهربان خدای من تو را به امانت نزد من فرستاده است ... ومن برای بهتر روئیدنت همه ی تلاشم را میکنم ... .................................. فرزندم داشتنت آرزوی من است ... و بودنت دلگرمی زندگی ام ... حال که همسفر راه ز...
24 ارديبهشت 1392