نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 21 روز سن داره

روزنه های امید

تولد

من (‌مامان نازنین زهرا )‌ و نازنین زهرای گلم از همین تریبون اعلام میکنیم که :   . . . . . . عمه فهیمه خانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم تولدت مبارک  انشالله سالهای سال در کنار آقا سید با خوشی و خرمی زندگی کنی و تولدای بعدی و با نی نی های نازت جشن بگیری و مارو بسی خوشحال کنی ... انشالله سال دیگه خودم ( خودم یعنی نازنین زهرا‌)‌میام شمع تولدت و فوت میکنم و با انگشت به کیک تولدت ناخونک میزنم ... تولد تولد تولدت مبارک ...
4 آذر 1392

31 هفته و 4 روز

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات می نویسم ساعت 3 صبح روز سه شنبه 28 آبان 92 و  شما 31 هفته و 4 روز که تو دل مامانی خونه کردی ... انشالله 7 هفته دیگه به جای تو دلم موندن انشالله تو بغلم هستی سالم و صالح ... تو این هفته هایی که نیومدم برات بنویسم خیلی اتفاقات افتاد ... مثلا تاسوعا و عاشورای حسینی که با هم عذاداری کردیم .. البته امسال نتونستم مراسم برم فقط تو دهه 2 بار با هم رفتیم مراسم یکیش 4 محرم مراسم شیرخواره های حسینی بود که با مامان جون فاطمه رفتیم مصلا خیییییییییییلی مراسم خوبی بود ... سال پیش هم رفته بودیم البته شما نبودی و همونجا از خدا خواستم که سال بعدش یا تو دلم باشی یا بغلم که خدا بنده نوازی کرد و روم و زمین نز...
28 آبان 1392

مامانی و یا بافتنی دیگه

سلام دختر گلم ... عزیز دلم ... الان که دارم برات مینویسم شما 29 هفته و 2 روزته ... ماشالله مامانی دیگه داری بزرگ میشی ... انشالله این هفته های باقی مونده هم یه خیری میگذره و شما به سلامتی میای بغل من و بابایی ... دختر گلم چند روز پیش دیدیم کاموا دارم تصمیم گرفتم باز برات چیزی ببافم ... میدونی که مامانی عشق میکنم وقتی چیزی برات میبافم ... البته واسه خاطر سنگینیم یکسره ننشستم واسه همین طول کشید ولی بالاخره امشب تموم شد ... راستی مامانی یه هورا و آفرین هم داره ها آخه قلاب بافی هم یاد گرفتم فقط به عشق شما ... خودم یاد گرفتم مامانی خیلی ذوق کردم وقتی تونستم گل روی سارافون و خودم ببافم ... این سارافون و هم سایز کوچیک باف...
28 آبان 1392

صل الله و علیک یا اباعبدالله

فانوس اشکهایتان را روشن کنید , ماه غریبی شهدای کربلا آمده است ... دلهایتان را روانو کنید ... زینب تنها مانده است ... رباب آغوشش خالیست ...  تیر سه شعبه ای گلوب شش ماه ای را دریده است ... مشک ها خالی از آب است ... سه ساله ای زانوهای تنهایی و بی پدریش را بغل کرده است ... سلام دختر گلم ... امروز اول محرم بود ... هر سال وقتی محرم میاد دلم هوایی میشه ... پارسال تو محرم برای اومدنت خیلی خدارو صدا زدم ... خدا هم به حرمت امام حسین بو من و بابایی داد ... این اولین محرم عمرت البته تو دل مامانی هست ... نازنین زهرای من ... دختر گلم  پارسال مراسم شیر خواره ها یا هر جایی که روزه علی اضغر و میخوندن خیل...
14 آبان 1392

عیدی پارسال مامانی ...

سلام قربونت برم ... سلام عزیز دلم ... دختر گلم عیدت مبارک ... انشالله سال دیگه عید غدیر سالم و صالح تو بغل من و بابایی هستی... خییییییییییییییییلی دوست داریما دختر گلم... ماامانی پارسال عید غدیر خیلی دلم گرفته بود ... کلی دعا کردم ... همیشه از خدا بچه سالم و صالح می خواستم ... خدارو شکر که الان تو دلمی و داری وول وول میخوری... شما عیدی پارسال منی ... امسال هم از خدا سلامتی شمارو عیدی میگیرم انشالله ... انشالله خدا سالم و صالح تو آغوشم میذاردت ... انشالله هیچ مشکلی نداری مامانی ... دختری خیلی نگرانتم ... نگران سلامتیتم ... ولی با همه این نگرانیها پناه بردم به خدا ... انشالله خدا خودش سالم شما...
2 آبان 1392

برای تنها دخترم نازنین زهرا...

سلام دختر گلم ... انشالله که جات خوبه ... از امشب وارد هفته 27 شدی ایعنی 26 هفته تمام  ... ماشالله برای خودت خانومی شدی دختر گلم ... امروز وارمر پایی که 2 روز بود شروع کرده بودم به بافتش خدارو شکر تموم شد ... البته اگه می نشستم یک ضرب یه روزه تموم می شد ... دختر گلم با اینکه از بافتنی خوشم نمیاد ولی با عشق برات میبافم و تصورت میکنم ... خیلی خوشحالم که خدا دختر گلی مثل شمارو به من و بابایی داده ... دلم می خواد این چند ماه باقی مانده زود بگذرن و برسن به اواسط دی ماه تا شما سالم بیای تو بغلمون انشااااالله ... نازنین زهرای گلم ... خیلی دوست دارم ... خیلی دلواپسم ... البته دخملی هر وقت دلواپست می...
21 مهر 1392

باز باران با ترانه

باز باران با ترانه ... می خورد بر بام خانه ... سلام دختر گلم... سلام نازدانه ی من ، دردانه ی تنهایی های من ... الان که دارم برات مینویسم ساعت 44 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 17 مهر 1392 بابایی بیرونه ... من و شما هم تنهایی خونه هستیم ... تو کوچه هم بارون میاد ... مامانی عاشق بارونه ، شما که هستی بارونم که میباره نمیدونی چه کیفی میده ... صبح با صدای بارون از خواب پا میشم شبم با چیک چیک ناودون خوابم میبره ... راستی نازنین زهرای نازم ژاکت قرمزه هم با سارافون زیرش تموم شد ... خیلی ناز شدن ... انشالله دی ماه که به دنیا اومدی میپوشونمت با هم میریم بیرون ... شبها وقت خواب همه ی لحظه های با تو بودن و تصور میکنم و تو رویاهام باهات بازی میکن...
17 مهر 1392

نازنین زهرا

سلام دختر گلم ... امروز می خوام  دومین عکس من و شما و بابایی و بذارم ... اولین عکس سه نفره ما زمانی بود که شما  یک ماه تو دل مامانی خونه کرده بودی و ما نمیدونستیم رفته بودیم کیش ... همونجا هم کلی عکس 3 نفره انداختیم ... دومین عکس سه نفره ی ما هم 29 شهریور قبل رفتن به تالار برای عقد عمه فهیمه جون بود ... شما تو این عکس 22 هفته هستی دختر گلم ... انشالله از آخرای دی دیگه عکس های خودت و میذارم ... انشالله سالم و صالح به دنیا میای... دوست داریم دختر گلم ... هر روز ثانیه هارو کنار میذاریم تا روزی که چشمهای نازت و به روی دنیای ما باز کنی ... تو بعد خدا همه ی داشته های زندگی من و بابایی هستی ... من و ب...
11 مهر 1392

من همه ی نیازم نگاه توست ...

نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم ... نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی ... در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ... پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ... کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ... باز کن درکه جز این خانه مرا نیست پناهی ... .... به قول شاعر ، چه بخوای چه نخوای من بندتم ... چه بخوای ، چه نخوای دوست دارم ... همیشه همیشه ها دستم به سمتت بلنده ... به غیر در خونه ی تو کجا برم ... اصلا کجا دارم برم ... کجا بهتر از پیش تو ... تویی که هیچ گدایی و دست خالی رد نمیکنی ... مهربونم منم گدای نگاهتم ... خدای خوبم اگه همه ی عالم بگن نمیشه من ایمان دارم تو بخوای میشی ... این روزها در...
10 مهر 1392