نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

روزنه های امید

همه ی زندگی ام در یک لبخند تو خلاصه می شود ...

سلام دختر گلم ... بالاخره طلسم شکسته شد و بعد 7 روز اومدم تا خاطرات زایمان و بنویسم ... الان که دارم برات مینویسم ،‌ شما کنارم رو تخت آروم خوابیدی و منم فرصت پیدا کردم بیام نت ... امروز 7 روزت ساعت 13:50 دقیقه کامل شد ... صبح بردمت چکاپ پیش دکتر یونس پور (‌دکتر بچگی های خودم )‌با اینکه بعد 25 سال رفته بودم پیشش ولی من و که دید شناخت ... وزنت خدارو شکر بالا رفته بود 2700 شده بودی عزیز دلم ... ........................................... نازنین زهرای گلم از روزی که چشم های قشنگت و به روی دنیای ما باز کردی رنگ و بوی زندگیم بهاری شده ... دیگه اشکهام از سر دلتنگی نیست ... دیگه تنهایی آزارم نمیده ......
24 دی 1392

خاطرو تولد فرشته ای به نام نازنین زهرا ...

سلام دختر گلم ... عشق مامان ... هستی مامان ... الان که می خوام خاطره تولدت و بنویسم ساعت 10:55 دقیقه شب , شما 15 روزه که شما با حضورت  زندگی من و بابایی و قشنگتر از قبل کردی ... بعد 15 روز فرصت کردم که بیام و خاطره تولدت و بنویسم ... ماشااااالله مگه برای مامانی وقت گذاشتی دختر گلم ... از یه مامان تنبل و همیشه خواب آلود , یه مامان تمام وقت و فعال ساختی , تو طول شبانه روز 5 ساعتم نمی خوابم خییییلی سخته ولی وقتی چشای نازت و باز میکنی و بهم می خندی همه ی سختی ها برام شیرین میشه , تو اون لحظه اشک تو چشام جمع میشه , انشالله خدا به همه ی دوستهام و همه ی منتظرای بچه یه نی نی سالم و صالح بده ...انشاااااااااااااالله خدا شما رو هم برای همه...
24 دی 1392

فرود يك فرشته...

سلام عزيز عمه،خوش اومدي نفسم... سلام دوستاي عزيز من فهيمه،عمه جون نازنين زهراي گلمم اومدم كه خبر خوش سلامتي زينب جون و نازنين زهراي عزيزمو بهتون بدم فرشته كوچولوي ما يكشنبه  8 دي ساعت 13:50 از بهشت با بدرقه ي يه عالم فرشته به زمين اومد و شادي و نشاط رو به دل هممون هديه كرد... اينم يه عكس ناز از نفس عمه جون اين عكس 2 روزگي نازي ماست... نكنه ماشالا يادتون بره... ...
24 دی 1392

سلام یه التماس دعای ویژه

سلام به همه دوستهای گلم ... الان که دارم این پست و میذارم ساعت 23:03دقیقه شنبه 7 دی 1392 ... و من فردا یعنی 8 دی 1392 انشالله میرم برای زایمان سزارین نازنین زهزام ... تو این دوشب خیلی اتفاقات افتاد که سر فرصت میام و میگم ... فقط این و بگم که 24 ساعت بستری شدم و امشب اومدم که دوش بگیرم و برای فردا برم برای زایمان ... دعا کنید برای من و دخترم ... الان نازنین زهرام 37 7هفته کامل داره با وزن 2700 دعا کنید سالم باشه ... دعا کنید هیچ مشکل ذهنی و جسمی و روحی نداشته باشه ... انشالله میام و از خاطرات این چند روز مینویسم ... فقط دعا یادتون نره که خیلی محتاجم ...
7 دی 1392

سری جدید لباسها

البته هنوز کامل نیست ... هر سری عکس میگیرم تو همین پست اضافه میکنم ... اینم از بارونی که خاله لیلا جونی خودم از اصفهان برای شما زحمت کشیدن ... خییییییییییییییییییییییییلی نازه من که عاشقش شدم ... انشالله به شادی تن کنی ... دست خاله جون خودمم درد نکنه ... این پالتوی ناز نازی و عمه فهیمه به سفارش مامانی از شیراز برات خریده این کاپشن شلوار نازنازی + شلوار  + کش سرهای نازنازی  سوغاتی عمه فهیمه جون از شیراز   این پاپوش ناز سوغاتی عمه فهیمه از تهران زیر سارافونی دخملی   ...
4 دی 1392

هنر دست مامانی برای دخملی ...

سلام نازنین زهرای 36 هفته ای و 2 روزی من ... خانوم خانوما ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشالله هم سنگین شدی هم قدرتت بیشتر شدی ... یه روزی این متن و یه جا خوندم خیییییییییییلی به دلم نشت : تنها کسی که لگدش زدم و همیشه به من خندید مادرم بود ... واقعا همین طور انشالله خودت مادر میشی درک میکنی این جمله رو ... با اینکه با هر لگدد از شدت درد از جام نیمچه تکونی میخورم ولی با این حال میخندم و برام شیرینه ... این یعنی هستی و جات خوبه و اون لحظه منم صلوات میدم و خدارو شکر میگم ... دیگه دردام زیاد شده ولی همین که میدونم به روزهای پایانی این انتظار دارم نزدیکتر میشم دردها برام شیرین میشه ... دیگه انشالله کم ...
4 دی 1392

بشتابید بشتابید ... خبر خبر

سلام نازنین زهرای گلم ... امروز خییییییییییییییلی خوشحالم ... فرزانه جون مامان علی اکبر غروب بهم اس ام اس داد که علی اکبر نازش یه خورده عجله داشت و یه 6 روزی زودتر به دنیا اومد ... خدارو شکر که هم علی اکبر هم فرزانه سالم هستن ... فرزانه جووون از همین تریبون از طرف خودم و دخملی بهت تبریک میگم ... انشالله همیشه در کنار هم شاد باشین و سلامت ...   . . . امروز : 2 دی ماه 1392 ...
2 دی 1392

36 هفته تمام و اربعین حسینی

دلم تنگ است ... دلم برای حرمت تنگ است ... دلم برای بین الحرمین , قطعه از بهشتت تنگ است ... دلم برای همان پرچم قرمزی که بر فراز گنبدت دلبری میکند تنگ است ... دلم برای ضریحت , برای دویدن تا حرمت با پایه پیاده تنگ است ... برای همهن زیارت عاشورایی که زیر لب زمزمه میکردم تا به حرمت برسم , سلامش را روبه روی ضریحت میدادم ... دلم برای در آغوش کشیدن ضریحت ... برای لحظه اولی که دیدمت و اشکی که از روی شوق روی گونه هایم سر خورد ... دلم برای تپش های قلبی که به عشق تو میزد تنگ است ... دلم برای چادر خاکی ام که خاک حرمت را جارو میکرد تنگ است ... دلم تنگ است و اربعینت نزدیک ... ای کاش های ر...
2 دی 1392

35 هفته و 6 روز و شب یلدا ...

سلام دختر گلم ... انشالله فردا 36 هفته شما تموم میشه ... قربونت برم 15 روز بیشتر نمونده  به دیدن روی ماهت ... همه لحظه شماری میکنن که شما رو ببینن ... پدر جونی ( بابای مامانی) دیروز رفتن کربلا و امروز زنگ زدن که نجف بودن ... خوش به حالشون خادم زائرای امام حسینن ... پدر جونی خییییییلی نگران شما بودن و گفتن دعای ویژه میکنن برای نازنین زهرای گل مادر ... امشب شب یلداست انشالله سال دیگه این وقت تو بغل ما هستی و داری دلبری میکنی انشالله ... نازنین زهرای گلم , عزیز دلم این روزای آخر خیلی برام سخت میگذره ... ولی همه دردارو به عشق شما تحمل میکنم ... دوووست دارم نازنین زهرای گلم ...
30 آذر 1392