نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 11 روز سن داره

روزنه های امید

لباسهای نازنین زهرا

سلام دختر گلم ... تو این پست می خوام عکس لباسهای نازت و بذارم ... یه چندتاش هدیه هست ... این دوتا پیراهن ناز و عمه فهیمه جون برات خریده این بلوز شلوار و مامان جون زهرا ( مامان بابایی ) از مشهد برات خریدن این تاپ خوشگلم خاله مهدیه ( مامان فاطمه سادات ) زحمت کشیدن این پیراهن ناز هم طهورا دختر خاله مامانی از مشهد برات خریده این پیراهن پاییزی ناز و من و بابایی و مامان جون زهرا برای روز دختر برات گرفتیم بقیه لباس هارو مامان جون فاطمه و پدری زحمت کشیدن   ...
28 آبان 1392

31 هفته و 4 روز

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات می نویسم ساعت 3 صبح روز سه شنبه 28 آبان 92 و  شما 31 هفته و 4 روز که تو دل مامانی خونه کردی ... انشالله 7 هفته دیگه به جای تو دلم موندن انشالله تو بغلم هستی سالم و صالح ... تو این هفته هایی که نیومدم برات بنویسم خیلی اتفاقات افتاد ... مثلا تاسوعا و عاشورای حسینی که با هم عذاداری کردیم .. البته امسال نتونستم مراسم برم فقط تو دهه 2 بار با هم رفتیم مراسم یکیش 4 محرم مراسم شیرخواره های حسینی بود که با مامان جون فاطمه رفتیم مصلا خیییییییییییلی مراسم خوبی بود ... سال پیش هم رفته بودیم البته شما نبودی و همونجا از خدا خواستم که سال بعدش یا تو دلم باشی یا بغلم که خدا بنده نوازی کرد و روم و زمین نز...
28 آبان 1392

مامانی و یا بافتنی دیگه

سلام دختر گلم ... عزیز دلم ... الان که دارم برات مینویسم شما 29 هفته و 2 روزته ... ماشالله مامانی دیگه داری بزرگ میشی ... انشالله این هفته های باقی مونده هم یه خیری میگذره و شما به سلامتی میای بغل من و بابایی ... دختر گلم چند روز پیش دیدیم کاموا دارم تصمیم گرفتم باز برات چیزی ببافم ... میدونی که مامانی عشق میکنم وقتی چیزی برات میبافم ... البته واسه خاطر سنگینیم یکسره ننشستم واسه همین طول کشید ولی بالاخره امشب تموم شد ... راستی مامانی یه هورا و آفرین هم داره ها آخه قلاب بافی هم یاد گرفتم فقط به عشق شما ... خودم یاد گرفتم مامانی خیلی ذوق کردم وقتی تونستم گل روی سارافون و خودم ببافم ... این سارافون و هم سایز کوچیک باف...
28 آبان 1392

سوغاتی پدری از کربلا

دختر گلم پدری از کربلا به سلامتی برگشتن ... انشالله ایندفعه که کاروان میبرن آقا دعوت کنن من و شما و بابایی و مامان فاطمه و دایی محمدم  باهاشون بریم ... خیلی دلم کربلا می خواد خیلی ... از وقتی از کربلا برگشتم دلم اونجا جا مونده ... دلم تو حرم باب الحوائج جا مونده ... دلم تو ایوان نجف جا مونده ... خیلی دلم کربلا می خواد ... خیلی ... انشالله آقا من و شما رو میطلبه و با هم میریم زیارت اقا ... خیلی دوست دارم ببرمت بین الحرمین ... انشالله ... خوب حالا عکس سوغاتی پدری و میذارم برات ... انشالله به سلامتی تن کنی دختر گلم ...
14 آبان 1392

صل الله و علیک یا اباعبدالله

فانوس اشکهایتان را روشن کنید , ماه غریبی شهدای کربلا آمده است ... دلهایتان را روانو کنید ... زینب تنها مانده است ... رباب آغوشش خالیست ...  تیر سه شعبه ای گلوب شش ماه ای را دریده است ... مشک ها خالی از آب است ... سه ساله ای زانوهای تنهایی و بی پدریش را بغل کرده است ... سلام دختر گلم ... امروز اول محرم بود ... هر سال وقتی محرم میاد دلم هوایی میشه ... پارسال تو محرم برای اومدنت خیلی خدارو صدا زدم ... خدا هم به حرمت امام حسین بو من و بابایی داد ... این اولین محرم عمرت البته تو دل مامانی هست ... نازنین زهرای من ... دختر گلم  پارسال مراسم شیر خواره ها یا هر جایی که روزه علی اضغر و میخوندن خیل...
14 آبان 1392

عیدی پارسال مامانی ...

سلام قربونت برم ... سلام عزیز دلم ... دختر گلم عیدت مبارک ... انشالله سال دیگه عید غدیر سالم و صالح تو بغل من و بابایی هستی... خییییییییییییییییلی دوست داریما دختر گلم... ماامانی پارسال عید غدیر خیلی دلم گرفته بود ... کلی دعا کردم ... همیشه از خدا بچه سالم و صالح می خواستم ... خدارو شکر که الان تو دلمی و داری وول وول میخوری... شما عیدی پارسال منی ... امسال هم از خدا سلامتی شمارو عیدی میگیرم انشالله ... انشالله خدا سالم و صالح تو آغوشم میذاردت ... انشالله هیچ مشکلی نداری مامانی ... دختری خیلی نگرانتم ... نگران سلامتیتم ... ولی با همه این نگرانیها پناه بردم به خدا ... انشالله خدا خودش سالم شما...
2 آبان 1392

اولین هدیه های نازنین زهرا

دختر گلم تو این پست برای ثبت یادگاری می خوام اولین هدیه هایی که وقتی متوجه شدیم دختری عمه فهیمه جون برای شما خریده رو بذارم ...قبلش باید از عمه فهیمه عزیز تشکر کنیم چون تو این مدت ( البته قبل عروسیش الان دیگه سید اومده مارو محل نمیذاره )‌ خیلی زحمت من و شمارو کشیده ... تازه کلی هم برات هدیه می خرید ... البته می خرید الان دیگه شوهر کرده خسیس شده هیچی برات نمیخره ... میدونم این پست و میخونه خواستم اذیتش کنم ... شوخی کردیم عمه جون جدی نگیر... به هر حال خواستم امروز عکس هدیه های عمه فهیمه رو برات بذارم تا هم یادگاری بمونه هم یادت بمونه چه عمه مهربونی داری ... این اولین هدیه بود ... کلی هم ذوق میکرد و نازت میداد ... ماشالله خوش...
21 مهر 1392

برای تنها دخترم نازنین زهرا...

سلام دختر گلم ... انشالله که جات خوبه ... از امشب وارد هفته 27 شدی ایعنی 26 هفته تمام  ... ماشالله برای خودت خانومی شدی دختر گلم ... امروز وارمر پایی که 2 روز بود شروع کرده بودم به بافتش خدارو شکر تموم شد ... البته اگه می نشستم یک ضرب یه روزه تموم می شد ... دختر گلم با اینکه از بافتنی خوشم نمیاد ولی با عشق برات میبافم و تصورت میکنم ... خیلی خوشحالم که خدا دختر گلی مثل شمارو به من و بابایی داده ... دلم می خواد این چند ماه باقی مانده زود بگذرن و برسن به اواسط دی ماه تا شما سالم بیای تو بغلمون انشااااالله ... نازنین زهرای گلم ... خیلی دوست دارم ... خیلی دلواپسم ... البته دخملی هر وقت دلواپست می...
21 مهر 1392

باز باران با ترانه

باز باران با ترانه ... می خورد بر بام خانه ... سلام دختر گلم... سلام نازدانه ی من ، دردانه ی تنهایی های من ... الان که دارم برات مینویسم ساعت 44 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 17 مهر 1392 بابایی بیرونه ... من و شما هم تنهایی خونه هستیم ... تو کوچه هم بارون میاد ... مامانی عاشق بارونه ، شما که هستی بارونم که میباره نمیدونی چه کیفی میده ... صبح با صدای بارون از خواب پا میشم شبم با چیک چیک ناودون خوابم میبره ... راستی نازنین زهرای نازم ژاکت قرمزه هم با سارافون زیرش تموم شد ... خیلی ناز شدن ... انشالله دی ماه که به دنیا اومدی میپوشونمت با هم میریم بیرون ... شبها وقت خواب همه ی لحظه های با تو بودن و تصور میکنم و تو رویاهام باهات بازی میکن...
17 مهر 1392