نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره

روزنه های امید

اولین های زندگیت 2

اسم این پست و گذاشتم اولین های زندگیت چون قرار عکس ساک بیمارسان و لوازم داخلشو برات بذارم ... خیلی لذت بخش بود وقتی داشتم لباسات و انتخاب میکردم و از مامان جون فاطمه نظرش و میپرسیدم  و اونم عاشقانه بهم جواب میداد ... شاید اون لحظه که داشت من و نگاه میکرد یاد 25 سال پیش افتاد که داشت لباسهای من و آمادو میکرد ... الهی قربونت برم مامانی , چقدر ناز میشی وقتی اینارو بپوشی ... تصورشم دلم و آب میکنه ...   این یه سره گرم و انشالله زمانی که می خوایم از بیمارستان بیایم خونه مامانی فاطمه میپوشی... اینم کیسه خواب گرم و نرم الهی قوبونت بشم مامانی اینم که لوازم مورد نیاز تو بیمارستان و در آخر ساک...
18 آذر 1392

34 هفته و 1 روز

سلام دختر گلم ... الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم ... ماشالله روز به روز داری بزرگتر میشی ... الهی قربون حرکاتات که بیشتر شده و با هر تکونت من و تا اوج میبری ... دختر گلم انشالله تا یک مته دیگه صحیح و سالم تو بغلم هستی ... واسه دیدنت لحظه شماری میکنم ... دایی محمد که اکثرا از من میپرسه هر وقت هم یه جواب بهش میدما ولی باز میپرسه ... بابایی هم که روزارو میشماره ... چند روز پیش رفتیم شام خونه مامان جون زهرا اینا ( مامان بابایی ) منم رفتم طبقه خودمون و لباسهای بیمارستان و جمع کردم و با خودم آوردم خونه مامان جون فاطمه اینا ... راستی یه سری دیگه لباس به سیسمونیت اضافه شده یه بارونی خوشگل هم خاله لیلای خودم از اصفهان برات خرید...
18 آذر 1392

بدون عنوان

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات مینویسم 6 اذر92 وشما 32 هفته و 3روز تو دل مامانی خووونه کردی هم تو دلم هم تو قلبم ... امروز تولد مامانی هم هست  24سالم تموم میشه و میرم 25 سال ... چقدر پیییر شدم چقدر زود بزرگ شدم و  چقدر زود عمرم گذشت ... روزهای خوب و شیرین در کنار روزهای تلخ گذشت و گذشت تا من امروز در انتهای گذر 24پاییز و در استانه 25 پاییز زندگیم هستم قشنگترین اتفاقات این روزها وجود نازنینی مثل توست که هر روز من و بیشتر شیفته خودش میکنه موجودی که با هر تکونش قلبم و با خودش میبره و من و بیشتر از قبل شکرگذار خدا میکنه ... میگن هر کی روز تولدش هر ارزویی کنه ارزوش و خدا براورده میکنه دروغ یا راست من ارزوم سلامتی و خوشبختی تنه...
18 آذر 1392

تولد

من (‌مامان نازنین زهرا )‌ و نازنین زهرای گلم از همین تریبون اعلام میکنیم که :   . . . . . . عمه فهیمه خانووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم تولدت مبارک  انشالله سالهای سال در کنار آقا سید با خوشی و خرمی زندگی کنی و تولدای بعدی و با نی نی های نازت جشن بگیری و مارو بسی خوشحال کنی ... انشالله سال دیگه خودم ( خودم یعنی نازنین زهرا‌)‌میام شمع تولدت و فوت میکنم و با انگشت به کیک تولدت ناخونک میزنم ... تولد تولد تولدت مبارک ...
4 آذر 1392

سیسمونی نازنین زهرا

  دختر گلم زحمت این سیسمونی زیبا و کامل مامان جون فاطمه و پدری کشیدن ...   نمای کلی اتاق نازنین زهرای نازم لباسهای سایز صفر نازنین زهرای نازم لباسهای سایز 1 و بادی های نازنین زهرا لباسهای سایز 2 و 3 نازنین زهرا سرویس حمام سرویس حوله سرویس غذا خوری شیشه شیر و پستونک گوش پاک کن , پد سینه , پوشک , دستمال مرطوب   برس مو و برس شیشه شیر جغ جغه , دندونی , مسواک , تور میوه خوری , تب سنج استخر آب , بازی فکری , کیسه بوکس شنی قطره چکان و پوار بینی کیسه خواب , تشک تعویض&...
28 آبان 1392

بافتنی ها

این ژاکت و شال و کلاه و پاپوش و پارسال برای داداشی بافته بودم برای اولین بار میل دستم میگرفتم و با عشق می بافتم , نشد داداشی استفاده کنه موند برای آبجی گلش که انشالله به سلامتی تن کنه و حالا لباسهایی که فقط فقط به عشق دختری بافتم این ژاکت برای بچگیهای خودمه این سارافون نازم همکار مامان جون فاطمه با قلاب برات بافته   ...
28 آبان 1392

لباسهای نازنین زهرا

سلام دختر گلم ... تو این پست می خوام عکس لباسهای نازت و بذارم ... یه چندتاش هدیه هست ... این دوتا پیراهن ناز و عمه فهیمه جون برات خریده این بلوز شلوار و مامان جون زهرا ( مامان بابایی ) از مشهد برات خریدن این تاپ خوشگلم خاله مهدیه ( مامان فاطمه سادات ) زحمت کشیدن این پیراهن ناز هم طهورا دختر خاله مامانی از مشهد برات خریده این پیراهن پاییزی ناز و من و بابایی و مامان جون زهرا برای روز دختر برات گرفتیم بقیه لباس هارو مامان جون فاطمه و پدری زحمت کشیدن   ...
28 آبان 1392

31 هفته و 4 روز

سلام دختر گلم ... الان که دارم برات می نویسم ساعت 3 صبح روز سه شنبه 28 آبان 92 و  شما 31 هفته و 4 روز که تو دل مامانی خونه کردی ... انشالله 7 هفته دیگه به جای تو دلم موندن انشالله تو بغلم هستی سالم و صالح ... تو این هفته هایی که نیومدم برات بنویسم خیلی اتفاقات افتاد ... مثلا تاسوعا و عاشورای حسینی که با هم عذاداری کردیم .. البته امسال نتونستم مراسم برم فقط تو دهه 2 بار با هم رفتیم مراسم یکیش 4 محرم مراسم شیرخواره های حسینی بود که با مامان جون فاطمه رفتیم مصلا خیییییییییییلی مراسم خوبی بود ... سال پیش هم رفته بودیم البته شما نبودی و همونجا از خدا خواستم که سال بعدش یا تو دلم باشی یا بغلم که خدا بنده نوازی کرد و روم و زمین نز...
28 آبان 1392

مامانی و یا بافتنی دیگه

سلام دختر گلم ... عزیز دلم ... الان که دارم برات مینویسم شما 29 هفته و 2 روزته ... ماشالله مامانی دیگه داری بزرگ میشی ... انشالله این هفته های باقی مونده هم یه خیری میگذره و شما به سلامتی میای بغل من و بابایی ... دختر گلم چند روز پیش دیدیم کاموا دارم تصمیم گرفتم باز برات چیزی ببافم ... میدونی که مامانی عشق میکنم وقتی چیزی برات میبافم ... البته واسه خاطر سنگینیم یکسره ننشستم واسه همین طول کشید ولی بالاخره امشب تموم شد ... راستی مامانی یه هورا و آفرین هم داره ها آخه قلاب بافی هم یاد گرفتم فقط به عشق شما ... خودم یاد گرفتم مامانی خیلی ذوق کردم وقتی تونستم گل روی سارافون و خودم ببافم ... این سارافون و هم سایز کوچیک باف...
28 آبان 1392

سوغاتی پدری از کربلا

دختر گلم پدری از کربلا به سلامتی برگشتن ... انشالله ایندفعه که کاروان میبرن آقا دعوت کنن من و شما و بابایی و مامان فاطمه و دایی محمدم  باهاشون بریم ... خیلی دلم کربلا می خواد خیلی ... از وقتی از کربلا برگشتم دلم اونجا جا مونده ... دلم تو حرم باب الحوائج جا مونده ... دلم تو ایوان نجف جا مونده ... خیلی دلم کربلا می خواد ... خیلی ... انشالله آقا من و شما رو میطلبه و با هم میریم زیارت اقا ... خیلی دوست دارم ببرمت بین الحرمین ... انشالله ... خوب حالا عکس سوغاتی پدری و میذارم برات ... انشالله به سلامتی تن کنی دختر گلم ...
14 آبان 1392