نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره

روزنه های امید

تپش قلب من در تپش قلب یک زهرای ناز

سلام دخمل ناز مامان ... میدونم که خوبی ... وقتی خدا هست من خیالم راحته راحته که تو خوبی و یکی هست که مراقبته ... زهرا خانوم ناز مامان ، دیروز با هم رفتیم اکوکاردیوگرافی قلب برای شما .. خدارو شکر خوب خوب بودی و قلب نازت هیچ مشکلی نداشت ... خیالم راحت بود ولی راحتر شد ... شکر شکر شکر خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشکرت ... فقط میتونم بگن دوست دارم خدای خوبم ... دوست دارم زهرای ناز من ... خانوم دکتر گفت قلب نی نی نازت صحیح و سالم ... هیج مشکلی هم نداره ...   ...
11 شهريور 1392

آرام... آرامتر از دیروز

دیروز وفتی وب آرام و باز کردم و الهی شکرش و دیدم دلم لرزید ... تو دلم گفتم خدایا میشه یه روز وب مادر خانومی و شیما ، زینب ( مامان چشم به راه ) ، یثنا ،‌ ضحی ... خیلی از دوستهای دیگم و باز کنم و ببینم اونا هم یه الهی شکر گفتن و بعد هم خبر بارداریشونو نوشتن.. نازنین زهرا اینارو اینجا ثبت میکنم تا ببینی که تو دنیای بزرگ گاهی خوشحالی یه دوست ،‌ رسیدن به آرزوهاش چقدر خوشحالت میکنه که اشک تو چشات جمع میشه و دوست داری بغلش کنی و بهش بگی چقدر منتظر این روز بودی ... بعد فرشته شدن امیرعباس خیلی چیزهارو از دست دادم اما جاش چیزهای خوبی هم به دست آوردم یکیش سفر کربلا بود یکیش همین دوستهای مجازیم که یه دنیا دوسشون دارم و... آرام ما...
7 شهريور 1392

18 هفته و 7 روز

سلام دختر نازنینم ... قربون دست و پاهای کوچولوت ... دیروز صبح با هم رفتیم سونو گرافی منم بعد 4 هفته مجدد روی ماهتو دیدم ... ماشالله بزرگ شدی واسه خودت ... خانومی شدی ... تو این هفته کلی اتفاق خوب و قشنگ افتاد ... پنجشنبه 24 مرداد 92 واسه عمه فهیمه خواستگار اومد ... خوبیه این خواستگار سید بودنشه ... یعنی حالا ما یه فامیل سید داریم ... اینم از برکت وجود شما ... یکشنبه 3 شهریور یعنی 2 روز پیش بعد 10 روز انتظار برای خانواده داماد عمه خانوم جواب + دادن و مارا بسی خوشحال کردن ... قرار بله برون هم افتاد انشالله برای شب میلاد حضرت معصومه و عقد هم 29 شهریور ... دیروز هم عمه خانوم و آقا سید مهدی که من آقا سید صداش میزنم رفتن آزمایش خ...
5 شهريور 1392

قشنگترین های زندگی مادر یک دختر...

سلام دختر گلم .... سلام نازنین زهرای ناز من ... امروز می خوام از قشنگی های بودنت بنویسم ... از اینکه هر شب تو ذهنم تورو مرور میکنم ... از دلواپسی های من مادر ... از دلواپسی های بزرگ شدنت و از خوشحالی بودن و داشتنت ... از اینکه دختری و این یعنی همدم من ... یعنی هر جا برم تو همرامی و مرزی بین من و تو نیست ... خدارو همیشه شاکر بودم  به خاطر هر چیزی که از روی رحمت بهم داد و هر چیزی که با حکمتش از من گرفت یا اصلا بهم نداد ... به خاطر داشتنت و بودنت هر ثانیه خدارو شکر میگم که نعمتی مثل تورو بهم امانت داده ... دیشب یعنی 23 مرداد 92 ساعت 22:30 شب با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر برای چکاپ ما...
24 مرداد 1392

این متن مخصوص دوستان عزیزم

سلام به همه ي خاله هاي نازنين زهراي نازم كه چشم انتظار ني ني هايم سالم و صالح هستند ... داشتم تو نت دنبال فضيلت هاي حديث كسا ميگشتم كه با اين متن رو به رو شدم ... اينجا ميذارم كه هر كي ني ني مي خواد انشالله با خوندن اين حديث خدا به زودي بهش فرزند سالم و صاله بده انشااااااااااااااااااااااااااااااااااالله حضرت ايت الله سيد علي گلپايگاني : براي فرزندار شدن از شب مجامعت تا مشخص شدن بارداري هر شب حديث كسا را بخوانيد ... انشالله همه حاجت روا بشن ... البته خيلي هم سفارش شده بود براي شفاي بيمار و برآورده شدن حوائج چله حديث كسا بگيريد يعني 40 روز يا شب پشت سر هم بخونيد... اين دعا خيلي فضيلت داره ... التماس دعا ... براي سلامتي زهرا...
14 مرداد 1392

اولین های زندگی...

سلام نازنین زهرای من ... دیگه اسمت تثبیت شد نازنین زهرا ... انشالله نامدار باشی مامان جان ... خیلی وقته نیومدم و چیزی برات ننوشتم ببخش ... نه اینکه نخوام ... نمیدونم چرا نمیتونم احساسم و حرفهام و به زبون بیارم ... اما بالاخره اومدم ... این روزها وابستگیم بهت بیشتر شده ... تو دلم یه چیزهایی حس میکنم ... نمیشه بهش گقت لگد زدن اما مثل ترکیدن به حباب تو دلمه ... اینا یعنی هستی و من از بودنت به خودم میبالم ... بابایی هم همین طور ... همه واسه اومدنت لحظه شماری میکنه ... دایی محمد که ندیده عاشقت شده ... پدری (‌بابای مامانی )‌همش میگه نازنین زهرای من چطوره ؟ منم خجالت میشم و آروم میگم خوبه خدارو شکر ....
12 مرداد 1392

بر سر دوراهی

سلام زهرای نازم ... خییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحالم که تونستیم به راحتی بات اسم انتخاب کنیم  و مثل خیلی از پدر مادرها سر اسم کلی باهم کلنجار نریم ... از اینکه اسم زهرارو برات انتخاب کردم به خودم میبالم و این چند روز هر کی میپرسه اسم دخترت چیه با افتخار میگم زهرا خانوم ... حالا این دوراهی من و بابایی واسه پیشونده اسمته اول که جفتمون با هم به تفاهم و توافق رسیدیم بذاریم نازنین زهرا که این اولین تفاهم مشترک زندگی ما بعد ٥ سال بود  هیچ وقت بابایی اینقدر زود کوتاه نمی اومد و... داستان دوراهی ما از دیشب شروع شد دیشب دیشب که نه بعد نماز صبح هر کاری کردم خوابم نبرد ... توحید خوندم .. صلوات دادم و... همین جوری که چشمام بس...
12 مرداد 1392

13 هفته

سلام دونه سیب مامان ... جات راحت میوه ی دلم ... با امروز حدود 3 هفته ای میشه که مامان وخونه نشین کردی عزیز دلم... ولی ایراد نداره مامانی تو باشی , تو سالم باشی من همه این سختی ها رو واسه سالم بودنت کنارم تحمل میکنم ... بابایی خییییییییییییییییییلی دوست داره هر روز اول از هر چیزی حال شمارو جویا میشه و نگرانته ... بهش حق میدم اگه بیشتر از من سختی نکشیده باشه تو این دوران کمتر هم نیست ... همین که خیلی سختی هارو بدون منت تحمل میکنه خودش کلیه ... براش دختر یا پسر بودنت مهم نیست و فقط سالم و صالح بودنت و از خدا میخواد .... با امشب 6 شبی هست که وارد ماه رمضان شدیم ... ماه مهمانی خدا ... بهترین و قشنگنرین ماه یک مسلمان ... من از بچگ...
1 مرداد 1392

14 هفتگی گذر زمان

سلام دونه سيبم .. سلام روزنه اميدم ... خدا رو شكر ديشب رفتم دكتر شما خوب خوب بودي و ديگه خبري از لخته خون نبود ... البته استراحت هاي من سر جاشه ولي بازم شكر كه تو سالمي ... ديشب ساعت 10:30 شب وقت دكتر داشتم كه عمه فهيمه باهام اومد البته بابايي مارو رسوند دستشون درد نكنه ... رفتم تو مطب خاله شهري و خاله شيرين و ديديم كلييييييييييييييييييييييييييييييييييييي خوشحال شدم ... دلم براشون تنگ شده بود ... بعد 10 دقيقه هم با وجود اون همه جمعيت به علت داشتن يك پارتي تونستم سريع برم تو اتاق دكتر پارتي داشتن اينجور جاها خييييييييييييييييييييلي حال ميده  البته خدايي حالم بد بود و نميتونستم بشينم در غير اين صورت من همييشه صف و رعايت ميك...
1 مرداد 1392

دخترم ...

دخترم چقدر اين وا‍ژه برايم زيبا تداعي ميشود ... و من چقدر دوست دارمت ... در آن لحظه كه تورا در آغوشم قرار خواهند داد و من به يك باره همه ي وجودم ازآن تو خواهد شد... و تا اخر عمر تو دخترم باقي خواهي ماند ... بارها شنيده ام كه دختر نعمت است و چه نعمتي زيبا تر از وجود نازنينت ... برايم فرقي نميكرد دختري با گيسوان بلند داشته باشم يا پسري با بازواني توانمند ... فقط و فقط بودنت در كنارم آن هم سالم و صالح مهم بود و مهم هست ... ولي ... ولي حال كه ميدانم درون وجودم موجودي در حال رشد است هم جنس من است به خودم ميبالم ... از امروز من همه ي سنگ صبورت ميشوم ... رازدار رازهايت ... همدرد غمهاي نداشته ات ... من مادرت مي...
1 مرداد 1392